جهنم من با او 🍷فصل 1
جهنم من با او 🍷فصل 1
# پارت ۲۷
ویو ا.ت : فهمیدین ؟
کوک و شوگا : ..... ( هیچی نگفتن 😂 )
سونهی : دِ نشنیدین ؟ هااااااا ( داد )
کوک و شوگا : باشه الان میریم
ا.ت و سونهی : آفرین ( زدن قدش )
ویو ا.ت : داشتم با سونهی حرف میزدم که یه ایدهای به ذهنم رسید گفتم ...
ا.ت : میدونی به چی فکر میکنم ؟
سونهی : بریم ؟
ا.ت : بریم
ویو ا.ت : دست سونهی رو گرفتم و باهم رفتیم سراغ پلهها و ویز خوردیم رفتیم پایین داشتیم جیغ و داد میکردیم که کوک و شوگا با نگرانی اومدن که کوک با نگرانی گفت ....
کوک : ا.ت بیا پایین از اینجا زنده بمونی خودم جونتو میگیرم الان بیا پایین ( از نگرانی بچم بغضش گرف )
شوگا : سونهی جان گربت بیا پایین ( نگرانی صداش میلرزه )
ا.ت و سونهی : نترسیننننن دفعه اولمون نیسسس ( خنده )
ا.ت : آمادهای داریم با آخر میرسیم
سونهی : آماده تر از آماده
ویو ا.ت : اینو که گفتیم رسیدیم به پایان نردهی پله ها و با یه حرکت چرخشی رو نوک پا فرود اومدیم که کوک پرید بغلم و شوگا بغل سونهی ....
کوک : بلایی سرت میومد من چیکار میکردم ؟ هومممم ؟ ( با آخم کیوت ا.ت رو بیشتر بغل گرف )
ا.ت : کوک خفه شدم بار اولم که نیس
شوگا : بازم نباید همچین میکردین با دوتاتونم اوکی ؟
ا.ت و سونهی : Nooooooooo
کوک : حالا گذشته از اینا خوبه بلایی سرتون نیومد .... شوگا تو هم دیگه از اون مامانا نشو که میشینن بچشون رو نصیحت میکنن اینا آدم بشو نیستن ( پوکر )
ا.ت و سونهی : ( در حال جر خوردن از خنده )
شوگا : شما ساکت اگه آدم بودین این همچین حرفی به من نمیزد
ا.ت : اگه ما حیوونیم که چرا شما تو دام ما افتادین دل بستین بهمون ؟ ( خنده )
سونهی : راست میگه ( دستش رو گذاشته رو کمرش و داره میخنده )
شوگا : چون شما دوتا حیوون آهویین ما شیریم شمارو میخوایم بگیریم ( پوزخند )
سونهی : ولی حداقل نباید ما به حیوون تشبیه میشدیما ( پوکر ) من قهرم
ا.ت : همچنین من
شوگا : شروع شد اوکی شما قهر باشین بهتر ... خودمون کیمبوچی میخوریم تازه واسمون زیادی میرسه ( نیشخند )
کوک : راست میگه
ا.ت و سونهی : غلط کردیم به ما هم بدینننن
کوک : اشک الکی نریزین امکان نداره بیا بریم شوگا
ا.ت و سونهی : اوکی اومدین خواستگاری نگین چرا جوابتون منفی بود هااااااا
کوک : شوگا اینجور نمیشه اینا کم نمیارن مارو با نکته ضعفمون تهدید میکنن اوکی بیاین شام
شوگا : ولی کم میدیم ( تهدید آمیز میگه ولی خیلی کیوت )
ا.ت و سونهی : آخجون ( زدن قدش ) ولی ما زیاد میخوایم ( لباشون میره رو هم )
شوگا : باشه باشه
ا.ت : مگه ما خواستیم بیاین بگیرینمون ها ؟ دوست دارین نگیرین کدوم کدو تنبلی اومده بهتون گفته حتما مارو بگیرین ؟
سونهی : خدا وکیلی یه بار تو زندگیت درست حرف زدی ... راست میگه کی گفته ؟ ( ابرو میندازه بالا )
شوگا و کوک : قلبمون
ویو ا.ت : ....
# پارت ۲۷
ویو ا.ت : فهمیدین ؟
کوک و شوگا : ..... ( هیچی نگفتن 😂 )
سونهی : دِ نشنیدین ؟ هااااااا ( داد )
کوک و شوگا : باشه الان میریم
ا.ت و سونهی : آفرین ( زدن قدش )
ویو ا.ت : داشتم با سونهی حرف میزدم که یه ایدهای به ذهنم رسید گفتم ...
ا.ت : میدونی به چی فکر میکنم ؟
سونهی : بریم ؟
ا.ت : بریم
ویو ا.ت : دست سونهی رو گرفتم و باهم رفتیم سراغ پلهها و ویز خوردیم رفتیم پایین داشتیم جیغ و داد میکردیم که کوک و شوگا با نگرانی اومدن که کوک با نگرانی گفت ....
کوک : ا.ت بیا پایین از اینجا زنده بمونی خودم جونتو میگیرم الان بیا پایین ( از نگرانی بچم بغضش گرف )
شوگا : سونهی جان گربت بیا پایین ( نگرانی صداش میلرزه )
ا.ت و سونهی : نترسیننننن دفعه اولمون نیسسس ( خنده )
ا.ت : آمادهای داریم با آخر میرسیم
سونهی : آماده تر از آماده
ویو ا.ت : اینو که گفتیم رسیدیم به پایان نردهی پله ها و با یه حرکت چرخشی رو نوک پا فرود اومدیم که کوک پرید بغلم و شوگا بغل سونهی ....
کوک : بلایی سرت میومد من چیکار میکردم ؟ هومممم ؟ ( با آخم کیوت ا.ت رو بیشتر بغل گرف )
ا.ت : کوک خفه شدم بار اولم که نیس
شوگا : بازم نباید همچین میکردین با دوتاتونم اوکی ؟
ا.ت و سونهی : Nooooooooo
کوک : حالا گذشته از اینا خوبه بلایی سرتون نیومد .... شوگا تو هم دیگه از اون مامانا نشو که میشینن بچشون رو نصیحت میکنن اینا آدم بشو نیستن ( پوکر )
ا.ت و سونهی : ( در حال جر خوردن از خنده )
شوگا : شما ساکت اگه آدم بودین این همچین حرفی به من نمیزد
ا.ت : اگه ما حیوونیم که چرا شما تو دام ما افتادین دل بستین بهمون ؟ ( خنده )
سونهی : راست میگه ( دستش رو گذاشته رو کمرش و داره میخنده )
شوگا : چون شما دوتا حیوون آهویین ما شیریم شمارو میخوایم بگیریم ( پوزخند )
سونهی : ولی حداقل نباید ما به حیوون تشبیه میشدیما ( پوکر ) من قهرم
ا.ت : همچنین من
شوگا : شروع شد اوکی شما قهر باشین بهتر ... خودمون کیمبوچی میخوریم تازه واسمون زیادی میرسه ( نیشخند )
کوک : راست میگه
ا.ت و سونهی : غلط کردیم به ما هم بدینننن
کوک : اشک الکی نریزین امکان نداره بیا بریم شوگا
ا.ت و سونهی : اوکی اومدین خواستگاری نگین چرا جوابتون منفی بود هااااااا
کوک : شوگا اینجور نمیشه اینا کم نمیارن مارو با نکته ضعفمون تهدید میکنن اوکی بیاین شام
شوگا : ولی کم میدیم ( تهدید آمیز میگه ولی خیلی کیوت )
ا.ت و سونهی : آخجون ( زدن قدش ) ولی ما زیاد میخوایم ( لباشون میره رو هم )
شوگا : باشه باشه
ا.ت : مگه ما خواستیم بیاین بگیرینمون ها ؟ دوست دارین نگیرین کدوم کدو تنبلی اومده بهتون گفته حتما مارو بگیرین ؟
سونهی : خدا وکیلی یه بار تو زندگیت درست حرف زدی ... راست میگه کی گفته ؟ ( ابرو میندازه بالا )
شوگا و کوک : قلبمون
ویو ا.ت : ....
۵.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.