part39
part39
تارا-نمیخوام قهرم
علی-خوب چیکارکنم اشتی کنی
تارا-شاید اگه برام شیرکاکائو نمیدونم پاستیل و خوراکی و
مرغ سوخاری خریدی حالا شایدد
اشتی کردم
علی-چشم خانم خانوما
رفتم براش خوراکی خریدم
اوردم بفرمایید
تارا-مرسی
علی
علی-جونم
تارا-اقا بیا بگیرمنو تموم شه بره دیگه قرارمون این بود تاوقتی من تحصیلم تموم نشده کارم جانیوفتاده ازدواج نکنیم الان که همچی اوکی
بیا دیگه تمومش کنیم
والا
علی-من که ازخدا خواسته امروز به زهرا خانم میگم به مامانت زنگ بزنه
تارا-اوکی بریم یه ناهری بزنیم
گشنمه خوببب
علی-الان بریم
ترا-وای دیروز
داشتم کامنتای زیر پت نصفه شبو میخوندم جر خوردم یکی نوشته
قضیه ی شبا حیف خواب چیه؟
اصن کامنتاشون خیلی خنده دار بود
علی-اره دیدم
تارا-فکرکم بگیریم
قرار تامدتا با پیام ها وکامنتای مستهجن ربرو باشیم
علی-واقعا هم حالا یه موزکی جدید شاید بدم بیرون
به اسم میسه خبرا یکم غمگینه
ولی خوب دوسش دارم گنگش بالا
تارا-اومایگاد
میشه زیاد غمگین نخونی
احساس میکنم حالت بده بم نمیگی
علی-خیلی خوب حالا یکاریش میکنیم
--------------------------------------------------------------------------------------------------
یک هفته بعد:
تارا-دوروز بعد علی و خانوادش قرار بود
بیان خواستگاری
ارمزو بامامانمم وخالم قرار بود بریم خرید یه لباس بگیرم
ثریا(خاله تارا)-دیدی بت گفم بین تو این علی یچی هست
تارا-خالههه
ثریا-هاچیه
تارا-یهویی شد خوب
ثریا-این یهوییی شدنت چندبار کارای بدبد کردید ها
رویا-دیگه نمیتونی دروغ بگید گردنت و هنو یادمه
تارا-ای خدااا من بکش
سوار اسانسور شدیم
رفتی پارکینگ
داشتیم حرف میزدیم
درو بازکردم سوار شم یه مرد قد بلند
با یه خانم چادری که یونیفرم نطامی تنش بود صدام کردن
مرده-خام رحیمی
تارا-بله خودم هستم
مرده-سرگرد فتحی هستم از اداره پلیش
تارا-کارت شناسایی رو نشون داد
بله چیزی شده
خانمه-لطفا باتشریف بیارید یسری کاراداری باهاتون داریم
تارا-خوب چرا اینجوری اومدید دنبالم من اینجا ابرودارم
هرچی باشه اینجوری درست نیست
فتحی-بله متاسفیم
اگه امکانش هست تشریف بیارید به اگاهی... اونجا باهاتون حرف داریم
تارا-حتما
فحی تشریف بیارید ما پشتشتون میاییم
تارا-بله
سوار شدم
رویا-پیشده
ترا-نمیدوم گفتن بام کاردارن باید برم اگاهی
ثریا-یاابلفض خلاف ملاف نکردی
تارا-وا خالههه
چرا نفوذ بد میزنی کار اداری دارن دیگه
رفتم اگاهی پیاده شدم
رفتم اتاقی که گفته بود در زدم وارد شدم
فتحی و اون خام و با یه قای دیگه اونجا بودن
سلام
مرده-سلام
سرهنگ حسینی هستم
بفرمایید بشیید
تارا-ممنون
چیزی شده من و نگران کردید
حسینی-نگران نباشید
چای براش ریختم
راستش ازتون میخوام رهحرفی بین ماتو این اتاق زده میشه همینجاچال بشه
تارا-بله چشم
حسینی-شما یه همکاری به اسم سهیلی جلیلی دارید
تارا-بله
حسینی-که چند وقت پیش ازتو خواستگاری کرده
تارا-شما ازکجا میدونید
حسینی-بلاخره شغلمونه ما به همچی دسترسی داریم
حسینی-این قاا جلیلی
شرکت داروسازی دارن اما چند وقتیه ما متوجه شدیم که
وارد کننده ی مواد مخدر به ایران هستن...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
تارا-نمیخوام قهرم
علی-خوب چیکارکنم اشتی کنی
تارا-شاید اگه برام شیرکاکائو نمیدونم پاستیل و خوراکی و
مرغ سوخاری خریدی حالا شایدد
اشتی کردم
علی-چشم خانم خانوما
رفتم براش خوراکی خریدم
اوردم بفرمایید
تارا-مرسی
علی
علی-جونم
تارا-اقا بیا بگیرمنو تموم شه بره دیگه قرارمون این بود تاوقتی من تحصیلم تموم نشده کارم جانیوفتاده ازدواج نکنیم الان که همچی اوکی
بیا دیگه تمومش کنیم
والا
علی-من که ازخدا خواسته امروز به زهرا خانم میگم به مامانت زنگ بزنه
تارا-اوکی بریم یه ناهری بزنیم
گشنمه خوببب
علی-الان بریم
ترا-وای دیروز
داشتم کامنتای زیر پت نصفه شبو میخوندم جر خوردم یکی نوشته
قضیه ی شبا حیف خواب چیه؟
اصن کامنتاشون خیلی خنده دار بود
علی-اره دیدم
تارا-فکرکم بگیریم
قرار تامدتا با پیام ها وکامنتای مستهجن ربرو باشیم
علی-واقعا هم حالا یه موزکی جدید شاید بدم بیرون
به اسم میسه خبرا یکم غمگینه
ولی خوب دوسش دارم گنگش بالا
تارا-اومایگاد
میشه زیاد غمگین نخونی
احساس میکنم حالت بده بم نمیگی
علی-خیلی خوب حالا یکاریش میکنیم
--------------------------------------------------------------------------------------------------
یک هفته بعد:
تارا-دوروز بعد علی و خانوادش قرار بود
بیان خواستگاری
ارمزو بامامانمم وخالم قرار بود بریم خرید یه لباس بگیرم
ثریا(خاله تارا)-دیدی بت گفم بین تو این علی یچی هست
تارا-خالههه
ثریا-هاچیه
تارا-یهویی شد خوب
ثریا-این یهوییی شدنت چندبار کارای بدبد کردید ها
رویا-دیگه نمیتونی دروغ بگید گردنت و هنو یادمه
تارا-ای خدااا من بکش
سوار اسانسور شدیم
رفتی پارکینگ
داشتیم حرف میزدیم
درو بازکردم سوار شم یه مرد قد بلند
با یه خانم چادری که یونیفرم نطامی تنش بود صدام کردن
مرده-خام رحیمی
تارا-بله خودم هستم
مرده-سرگرد فتحی هستم از اداره پلیش
تارا-کارت شناسایی رو نشون داد
بله چیزی شده
خانمه-لطفا باتشریف بیارید یسری کاراداری باهاتون داریم
تارا-خوب چرا اینجوری اومدید دنبالم من اینجا ابرودارم
هرچی باشه اینجوری درست نیست
فتحی-بله متاسفیم
اگه امکانش هست تشریف بیارید به اگاهی... اونجا باهاتون حرف داریم
تارا-حتما
فحی تشریف بیارید ما پشتشتون میاییم
تارا-بله
سوار شدم
رویا-پیشده
ترا-نمیدوم گفتن بام کاردارن باید برم اگاهی
ثریا-یاابلفض خلاف ملاف نکردی
تارا-وا خالههه
چرا نفوذ بد میزنی کار اداری دارن دیگه
رفتم اگاهی پیاده شدم
رفتم اتاقی که گفته بود در زدم وارد شدم
فتحی و اون خام و با یه قای دیگه اونجا بودن
سلام
مرده-سلام
سرهنگ حسینی هستم
بفرمایید بشیید
تارا-ممنون
چیزی شده من و نگران کردید
حسینی-نگران نباشید
چای براش ریختم
راستش ازتون میخوام رهحرفی بین ماتو این اتاق زده میشه همینجاچال بشه
تارا-بله چشم
حسینی-شما یه همکاری به اسم سهیلی جلیلی دارید
تارا-بله
حسینی-که چند وقت پیش ازتو خواستگاری کرده
تارا-شما ازکجا میدونید
حسینی-بلاخره شغلمونه ما به همچی دسترسی داریم
حسینی-این قاا جلیلی
شرکت داروسازی دارن اما چند وقتیه ما متوجه شدیم که
وارد کننده ی مواد مخدر به ایران هستن...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
۳.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.