part40
part40
تارا-خوب چرانمیگیردش
حسینی-متاسفانه مدارکی که داریم برای دستگیریشین و کافی نیست
مامطمعنیم ولی مدرک محکمیکه قاضی قبولش داشته باشه رو نداریم
تارا-خوب من چیکارمیتونم بکم
حسینی-خانم رحیمی میدونم خواسته ای ه ازتون داریم واقعا خیلی زیاده
ولی اگه براتون سوگندی که توی فارغ التحصیلتون خوندید مهم باشه قطعا اینکارو میکنید راستش اگه امکانش هست خودتون رو بهش نزدیک یجوری که انگار قرار نازمد کنید اعتمادشو جلب کنید تابتونید مدارکی که میخوایم و جمع اوری کنید
تارا-اما من نامزد دارم
حسینی-توی تحقیقاتمون این و نخوندم اقای فتحی
تارا-نه یعنی پس فردا مراسم خواستگاریم من حداقل باید به نامزدم بگم
حسینی-هیچکس نباید ازاین موضوع باخبر باشه
هیچکس اگه قرار اینکارو کنید باید نازدیتون و مهم بزنید جوری وانمود کنید که طبیعی باشه
تارا-نازدم م علی یاسینی هیچ ارتباطی با افقای جلیلی نداره مطمعنم بهشون چیزی نمیگه
بهتون قول میدم کسی متوجه نمیشه
حسینی-متاسفم
ولی احتیاط شرط عقله
و من نمیتونم این ریسحک و توهمچین کاری کنم
شما اگه توانایشو نداریدمجبور به چچنین کاری نیسیتید
تارا-من باید فکرکنم نمیتوم سریع تصمیم بگیرم
حسینی-قبوله فقط
بیشتر ازیه هفته طول نکشه
تارا-بله میتونم من برم
حسینی-بله
تارا-فقط باید بکی بگم تصمیمو
حسینی-شمارمو تویه برگه نوشتم
این شماره منه
بامن تماس بگیرید
تارا-ممنون بااجازتون
حسینی-به سلامت
تارا-ازاتاق اومدم بیرون سوار ماشین شدم
رویا-چی میگفتن
تارا-هیچی درمورد مجوز شرکت سوال داشتن مدارک ناقص بوده
رویا-وا خوب چرایانجوری میکنن ادم سکته میکنه
تارا-لبخندی کم دوم زدم
فکرم درگیرش بود باید چیکارمیکرد
بیخیالش شدم
رفتیم خرید کردیم بد مامانینارو گذاشم
خونه
خودم خیلی حالم اوکی نبود گفتم برم استودیو
پیش علی یکم حالم اوکی شه
درهر حالی باعت ارامش بود
رفتم استودیو
کلید داشتم دروبازکردم رفتم
تو علی توگوشش هدفون بود
اروم رفتم از پشت هدفونشو برداشتم سلامممم
علی-وای ترسیدم تارا خدا بگم چیکارت نکنه
تارا-قهقه زدم
علی-خندید که باخندش خندم گرفت
تارا-گیتارو از رومیز برداشتم و نشستم رومیز
علی-صندلی نداریم؟
تارا-نچ
نداریم
علی-دیونه
تارا-خودتی
علی-چیشده بی خبر پاشدی اومدی اینجا
تارا-با رویاجون ثریا جون رفتیم خرید یه لباس خریدم برای پسفدرا اصن یچی میگم یچی میشنوی خیلی خفننننهه
بد دیگه خونه حال نداشتم برم اونارو رسوندم خودم اومدم اینجا
علی-خوب کاری کردی رفتی خونه عکس لباستو برام بفرستیا
تارا-چشم عباس اقا
حالا چیکارمیکردی
علی-اتم کشف میکردم داشتم رومیرسه خبرا کارمیکردم
تارا-میرسه خبرا دیگه چیه
علی-اهنگ جدیدم
تارا-اومایگاد
پاشو یه کافی درست کن دورهم بخوریم
علی-خیلی پرویی
تارا-خواهش میکنم
اگه به این امید که قرار برات شام و ناهار بپزم من و داری میگری باید بگم که کاملا امید گوهی داری چون متاسفانه من براخودم غذا نمیپزم
علی-پس اقا نسل من تحمل گشنگی ندارم اصلا
حیف سد حالا لباسم خریدی
لباسم خریدم خیلی حیف شد
تارا-خیلی کفاثتی(بالحن بچگونه)
علی-شماچندسالتونه دختر خانوم
تارا-من دوسالمه
علی-واقعا
تارا-اله
علی-شمااینقد خوشگلی
تنهااومدی نمیگی بدوزدنت
تارا-نچ نمی دزدنم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-خوب چرانمیگیردش
حسینی-متاسفانه مدارکی که داریم برای دستگیریشین و کافی نیست
مامطمعنیم ولی مدرک محکمیکه قاضی قبولش داشته باشه رو نداریم
تارا-خوب من چیکارمیتونم بکم
حسینی-خانم رحیمی میدونم خواسته ای ه ازتون داریم واقعا خیلی زیاده
ولی اگه براتون سوگندی که توی فارغ التحصیلتون خوندید مهم باشه قطعا اینکارو میکنید راستش اگه امکانش هست خودتون رو بهش نزدیک یجوری که انگار قرار نازمد کنید اعتمادشو جلب کنید تابتونید مدارکی که میخوایم و جمع اوری کنید
تارا-اما من نامزد دارم
حسینی-توی تحقیقاتمون این و نخوندم اقای فتحی
تارا-نه یعنی پس فردا مراسم خواستگاریم من حداقل باید به نامزدم بگم
حسینی-هیچکس نباید ازاین موضوع باخبر باشه
هیچکس اگه قرار اینکارو کنید باید نازدیتون و مهم بزنید جوری وانمود کنید که طبیعی باشه
تارا-نازدم م علی یاسینی هیچ ارتباطی با افقای جلیلی نداره مطمعنم بهشون چیزی نمیگه
بهتون قول میدم کسی متوجه نمیشه
حسینی-متاسفم
ولی احتیاط شرط عقله
و من نمیتونم این ریسحک و توهمچین کاری کنم
شما اگه توانایشو نداریدمجبور به چچنین کاری نیسیتید
تارا-من باید فکرکنم نمیتوم سریع تصمیم بگیرم
حسینی-قبوله فقط
بیشتر ازیه هفته طول نکشه
تارا-بله میتونم من برم
حسینی-بله
تارا-فقط باید بکی بگم تصمیمو
حسینی-شمارمو تویه برگه نوشتم
این شماره منه
بامن تماس بگیرید
تارا-ممنون بااجازتون
حسینی-به سلامت
تارا-ازاتاق اومدم بیرون سوار ماشین شدم
رویا-چی میگفتن
تارا-هیچی درمورد مجوز شرکت سوال داشتن مدارک ناقص بوده
رویا-وا خوب چرایانجوری میکنن ادم سکته میکنه
تارا-لبخندی کم دوم زدم
فکرم درگیرش بود باید چیکارمیکرد
بیخیالش شدم
رفتیم خرید کردیم بد مامانینارو گذاشم
خونه
خودم خیلی حالم اوکی نبود گفتم برم استودیو
پیش علی یکم حالم اوکی شه
درهر حالی باعت ارامش بود
رفتم استودیو
کلید داشتم دروبازکردم رفتم
تو علی توگوشش هدفون بود
اروم رفتم از پشت هدفونشو برداشتم سلامممم
علی-وای ترسیدم تارا خدا بگم چیکارت نکنه
تارا-قهقه زدم
علی-خندید که باخندش خندم گرفت
تارا-گیتارو از رومیز برداشتم و نشستم رومیز
علی-صندلی نداریم؟
تارا-نچ
نداریم
علی-دیونه
تارا-خودتی
علی-چیشده بی خبر پاشدی اومدی اینجا
تارا-با رویاجون ثریا جون رفتیم خرید یه لباس خریدم برای پسفدرا اصن یچی میگم یچی میشنوی خیلی خفننننهه
بد دیگه خونه حال نداشتم برم اونارو رسوندم خودم اومدم اینجا
علی-خوب کاری کردی رفتی خونه عکس لباستو برام بفرستیا
تارا-چشم عباس اقا
حالا چیکارمیکردی
علی-اتم کشف میکردم داشتم رومیرسه خبرا کارمیکردم
تارا-میرسه خبرا دیگه چیه
علی-اهنگ جدیدم
تارا-اومایگاد
پاشو یه کافی درست کن دورهم بخوریم
علی-خیلی پرویی
تارا-خواهش میکنم
اگه به این امید که قرار برات شام و ناهار بپزم من و داری میگری باید بگم که کاملا امید گوهی داری چون متاسفانه من براخودم غذا نمیپزم
علی-پس اقا نسل من تحمل گشنگی ندارم اصلا
حیف سد حالا لباسم خریدی
لباسم خریدم خیلی حیف شد
تارا-خیلی کفاثتی(بالحن بچگونه)
علی-شماچندسالتونه دختر خانوم
تارا-من دوسالمه
علی-واقعا
تارا-اله
علی-شمااینقد خوشگلی
تنهااومدی نمیگی بدوزدنت
تارا-نچ نمی دزدنم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۳k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.