دوست پسر مافیا
part ¹⁴ آخر
الان ۲ هفته هست که تهیونگ رفته تو کما
کاش هیچوقت اونطوری باهاش حرف نمیزدم
کاش هیچوقت خودم رو به کوک نمیچسبوندم
هعیی.......امروز دوباره میرم بهش سر بزنم...........فقط امیدوارم زودتر از این وضعیت دراد😢
رفتم تو اتاق ته*
ات: سلام ته ته جونم.......حالت خوبه؟.........دلم خیلی برات تنگ شده........کی برمیگردی پیشم؟.........تقصیر منه که این بلا سرت اومد.....اگه مم اونروز اونطوری نمیکردم سوجون به تو تیر نمیزد
فلش بک به قبل*
تهیونگ: پس منم خودمو میکشم
ات: چی؟
که یهو سوجون اومد و یه تیر زد به تهیونگ
ات: جیغغع
سوجون: باکهیون!
ات: ت....تهیونگ
کوک: تهیونگ!
تهیونگ بیدار شو.......ات زنگ بزن به آمبولانس......سریع!
ات: ب...باشه .......(گریه)
زنگ زدم به آمبولانس اومدن تهیونگ رو بردن و پلیس هم اومد و سوجون و بقیهی دار و دستشون رد برد.......کوک هم گرفتند ولی بعد فهمیدند بی گناهه آزاد شد.......
پایان فلش بک*
ات: هعیی.......یادته بهم گفته بودی هیچوقت تنهام نمیزاری؟.......پس چی شد؟.......الان چرا برنمیگردی پیشم؟ هقق من.......نمیخوام تو رو از دست بدم.......(بغض و گریه)
که یهو دست تهیونگ تکون خورد*
ات: د...دستت......پرستار.....پرستاارررر
پرستار: چی شده؟
ات: د..دستش تکون خورد......
پرستار: لطفا بیرون بمونین تا دکتر بیاد
ات: ب..بله
زنگ زدم به کوک تا اونم بیاد اینجا
ات: الو کوک
کوک: الو سلام ات
ات: سلام......سریع بیا بیمارستان تهیونگ دستش تکون خورد ممکنه به هوش بیاد.....
کوک: چی؟.......الان سریع میام
کوک اومد و همراهش جیمین هم اومد
هردومون منتظر بودیم تا دکتر بیار بیرون
که بلاخره اومد
دکتر: آقای کیم بیدار شدن.....اما فقط یک نفر اجازه داره ایشون رو ببینه
جیمین: فک کنم بهترین فرد ات باشه
کوک: جیمین راست میکه......برو پیشش!
ات:ب...باشه
رفتم تو اتاق و رفتم پیش تهیونگ
تهیونگ: آ...ت
ات: ت..تهیونگ (بغض)
دلم برای صدات تنگ شده بود
تهیونگ: م.. منم.....دلم...تنگ شده بود......
ات: چرا تنهام گذاشتی؟ گریه
تهیونگ: ب..بخشید..بیبی
ات: معلومه که میبخشمت.....تو تنها کسی هستی که تو قلبم جا داره
تهیونگ: تو هم همینطور
ات: لطفا زودتر خوب شو......میخوام باهات ازدواج کنم
تهیونگ: هرچی تو بگی....بیبی
ات: (لبخند)
۱ هفته بعد
با تهیونگ رفتیم سر مزار مادرم
ات: سلام مامان......منو تهیونگ فردا عروسی میکنیم.....دلم برات تنگ شده.....بابا هم که افتاده زندان.....کاش تو عروسیمون بودی (بغض)
تهیونگ: بغض نکن بیبی.....میدونم برات سخته......اما از این به بعد من پیشتم.....خودت که میدونی رو اشکات حساسم......پی هیچوقت گریه نکن!
ات: باشه ته♥️
و فرداش ازدواج کردن و تا آخر عمر به خوبی زندگی کردن💞
اینترنتم قطع شد ببخشید😔
ببخشید اگه بد تموم شد درست نمیتونم آخرشون رو تموم کنم.....شرمنده😣
میدونماستعدادندارم
الان ۲ هفته هست که تهیونگ رفته تو کما
کاش هیچوقت اونطوری باهاش حرف نمیزدم
کاش هیچوقت خودم رو به کوک نمیچسبوندم
هعیی.......امروز دوباره میرم بهش سر بزنم...........فقط امیدوارم زودتر از این وضعیت دراد😢
رفتم تو اتاق ته*
ات: سلام ته ته جونم.......حالت خوبه؟.........دلم خیلی برات تنگ شده........کی برمیگردی پیشم؟.........تقصیر منه که این بلا سرت اومد.....اگه مم اونروز اونطوری نمیکردم سوجون به تو تیر نمیزد
فلش بک به قبل*
تهیونگ: پس منم خودمو میکشم
ات: چی؟
که یهو سوجون اومد و یه تیر زد به تهیونگ
ات: جیغغع
سوجون: باکهیون!
ات: ت....تهیونگ
کوک: تهیونگ!
تهیونگ بیدار شو.......ات زنگ بزن به آمبولانس......سریع!
ات: ب...باشه .......(گریه)
زنگ زدم به آمبولانس اومدن تهیونگ رو بردن و پلیس هم اومد و سوجون و بقیهی دار و دستشون رد برد.......کوک هم گرفتند ولی بعد فهمیدند بی گناهه آزاد شد.......
پایان فلش بک*
ات: هعیی.......یادته بهم گفته بودی هیچوقت تنهام نمیزاری؟.......پس چی شد؟.......الان چرا برنمیگردی پیشم؟ هقق من.......نمیخوام تو رو از دست بدم.......(بغض و گریه)
که یهو دست تهیونگ تکون خورد*
ات: د...دستت......پرستار.....پرستاارررر
پرستار: چی شده؟
ات: د..دستش تکون خورد......
پرستار: لطفا بیرون بمونین تا دکتر بیاد
ات: ب..بله
زنگ زدم به کوک تا اونم بیاد اینجا
ات: الو کوک
کوک: الو سلام ات
ات: سلام......سریع بیا بیمارستان تهیونگ دستش تکون خورد ممکنه به هوش بیاد.....
کوک: چی؟.......الان سریع میام
کوک اومد و همراهش جیمین هم اومد
هردومون منتظر بودیم تا دکتر بیار بیرون
که بلاخره اومد
دکتر: آقای کیم بیدار شدن.....اما فقط یک نفر اجازه داره ایشون رو ببینه
جیمین: فک کنم بهترین فرد ات باشه
کوک: جیمین راست میکه......برو پیشش!
ات:ب...باشه
رفتم تو اتاق و رفتم پیش تهیونگ
تهیونگ: آ...ت
ات: ت..تهیونگ (بغض)
دلم برای صدات تنگ شده بود
تهیونگ: م.. منم.....دلم...تنگ شده بود......
ات: چرا تنهام گذاشتی؟ گریه
تهیونگ: ب..بخشید..بیبی
ات: معلومه که میبخشمت.....تو تنها کسی هستی که تو قلبم جا داره
تهیونگ: تو هم همینطور
ات: لطفا زودتر خوب شو......میخوام باهات ازدواج کنم
تهیونگ: هرچی تو بگی....بیبی
ات: (لبخند)
۱ هفته بعد
با تهیونگ رفتیم سر مزار مادرم
ات: سلام مامان......منو تهیونگ فردا عروسی میکنیم.....دلم برات تنگ شده.....بابا هم که افتاده زندان.....کاش تو عروسیمون بودی (بغض)
تهیونگ: بغض نکن بیبی.....میدونم برات سخته......اما از این به بعد من پیشتم.....خودت که میدونی رو اشکات حساسم......پی هیچوقت گریه نکن!
ات: باشه ته♥️
و فرداش ازدواج کردن و تا آخر عمر به خوبی زندگی کردن💞
اینترنتم قطع شد ببخشید😔
ببخشید اگه بد تموم شد درست نمیتونم آخرشون رو تموم کنم.....شرمنده😣
میدونماستعدادندارم
۲۵.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.