پارت ۴۲
پارت ۴۲
یه هفته بعد
دیا. همش اوق میزدم میدونستم هنر دست ارسلانه ولی باید مطمئن میشدم رفتم بیبی چک گرفتم رفتم خونه مراحش رو انجام دادم منتظر جواب موندم دیدم بله دو خط شد
ار، ساعت ۶ از شرک راه افتادم رفتم خونه
سلام کجا زندگی
دیا، ارسلان سلام
ار، سلام بغلش کردم
دیا، ارسلان
ار، جانم
دیا،خبر خوب دارم برات
ار، چی
دیا، دوباره داری بابا میشی
ار،واقعا
دیا، اره
۴ماه
دیا، دیگه رفتیم دیدم همون چیزی که آقا ارسلان میخواست شده
دکتر، بچهتون پسره مبارک باشه
اردیا، مرسی
ار، یه جشن هم گرفتیم و رفتین خونه شبت خوش عزیزم
دیا، شب تو ام خوش
۵ ماه بعد
ار، دیانا بیا تا دردت نگرفته بریم بيمارستان
دیا، باشه بریم رفتیم بيمارستان دیانا رو بردن اتاق عملخیلی استرس داشتم که صدایی پسرم آمد
دیانا رو منتقل کردن به بخش رفتم پیشش
که بیدار شد
دیا، ارسلان بچم کوش
ار، هنوز نیوردنشدرد داری
دیا، خیلی این رک گفتم که پرستار بچم رو آورد
پرستا، چه پسر نازی دارید خدا حفظش کنه
اردیا، مرسی
دیا، اسم پسرمون رو گذاشتیم اردلان وقتی اردلان اومد توبغلم انگار ارسلان تو بغلم بود ارسلان
ار، جان
دیا، بغلش کردم انگار تو توی بغلمی
ار،پسر منه دیگه
۵سال بعد
دیا، من خوشبخت ترینم چون ارسلان و بیتا و اردلان رو دارم
دنیا را دوست دارم چون شما ها دنیای من هستید
رمان رو دوست داشتید
یه هفته بعد
دیا. همش اوق میزدم میدونستم هنر دست ارسلانه ولی باید مطمئن میشدم رفتم بیبی چک گرفتم رفتم خونه مراحش رو انجام دادم منتظر جواب موندم دیدم بله دو خط شد
ار، ساعت ۶ از شرک راه افتادم رفتم خونه
سلام کجا زندگی
دیا، ارسلان سلام
ار، سلام بغلش کردم
دیا، ارسلان
ار، جانم
دیا،خبر خوب دارم برات
ار، چی
دیا، دوباره داری بابا میشی
ار،واقعا
دیا، اره
۴ماه
دیا، دیگه رفتیم دیدم همون چیزی که آقا ارسلان میخواست شده
دکتر، بچهتون پسره مبارک باشه
اردیا، مرسی
ار، یه جشن هم گرفتیم و رفتین خونه شبت خوش عزیزم
دیا، شب تو ام خوش
۵ ماه بعد
ار، دیانا بیا تا دردت نگرفته بریم بيمارستان
دیا، باشه بریم رفتیم بيمارستان دیانا رو بردن اتاق عملخیلی استرس داشتم که صدایی پسرم آمد
دیانا رو منتقل کردن به بخش رفتم پیشش
که بیدار شد
دیا، ارسلان بچم کوش
ار، هنوز نیوردنشدرد داری
دیا، خیلی این رک گفتم که پرستار بچم رو آورد
پرستا، چه پسر نازی دارید خدا حفظش کنه
اردیا، مرسی
دیا، اسم پسرمون رو گذاشتیم اردلان وقتی اردلان اومد توبغلم انگار ارسلان تو بغلم بود ارسلان
ار، جان
دیا، بغلش کردم انگار تو توی بغلمی
ار،پسر منه دیگه
۵سال بعد
دیا، من خوشبخت ترینم چون ارسلان و بیتا و اردلان رو دارم
دنیا را دوست دارم چون شما ها دنیای من هستید
رمان رو دوست داشتید
۶.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.