مالکیت خونین فصل سوم طوفان پس از آرامش p
مالکیت خونین فصل سوم : طوفان پس از آرامش ( p18 )
شیزوکو هنوز توی نگاه نرا قفل شده بود. قلبش تندتر میزد، اما نمیخواست تسلیم این بازی بشه. **نرا خطرناک بود، اما اون هم کسی نبود که راحت تسلیم بشه.**
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، **صدای بلند زنگ موبایل سکوت بینشون رو شکست.**
نرا اخماش رو توی هم کشید، با بیحوصلگی دستش رو دراز کرد و گوشی رو برداشت. شمارهی روی صفحه آشنا بود—**یکی از افرادش.**
**نرا (با صدای سرد و جدی):** *"چی شده؟"*
صدای نفسنفس زدن و سر و صدای تیراندازی از اون طرف خط شنیده شد.
**مرد پشت خط:** *"رئیس! یه کمین خوردیم! یه باند دیگه به ما حمله کرده! افرادمون دارن یکییکی زمین میافتن—"*
قبل از اینکه حرفش تموم بشه، **صدای یه شلیک بلند اومد و بعد… سکوت.**
چشمهای نرا باریک شد. فکش قفل شد و انگشتاش محکم دور گوشی جمع شد. **یه کمین؟ این موقع صبح؟ اونم بعد از شبی که بالاخره فکر میکرد یه لحظه آرامش پیدا کرده؟**
شیزوکو متوجه تغییر حالتش شد. **اون نرایی که چند لحظه پیش خطرناک اما آروم بود، حالا تبدیل به همون مبارز خشن و بیرحمی شده بود که همه ازش میترسیدن.**
**شیزوکو (با صدای جدی):** *"چی شده؟"*
نرا بدون اینکه نگاهش کنه، از روی تخت بلند شد، پیراهنش رو پوشید و درحالی که کمربندش رو سفت میکرد، زمزمه کرد:
*"جنگ دوباره شروع شده *
شیزوکو هنوز توی نگاه نرا قفل شده بود. قلبش تندتر میزد، اما نمیخواست تسلیم این بازی بشه. **نرا خطرناک بود، اما اون هم کسی نبود که راحت تسلیم بشه.**
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، **صدای بلند زنگ موبایل سکوت بینشون رو شکست.**
نرا اخماش رو توی هم کشید، با بیحوصلگی دستش رو دراز کرد و گوشی رو برداشت. شمارهی روی صفحه آشنا بود—**یکی از افرادش.**
**نرا (با صدای سرد و جدی):** *"چی شده؟"*
صدای نفسنفس زدن و سر و صدای تیراندازی از اون طرف خط شنیده شد.
**مرد پشت خط:** *"رئیس! یه کمین خوردیم! یه باند دیگه به ما حمله کرده! افرادمون دارن یکییکی زمین میافتن—"*
قبل از اینکه حرفش تموم بشه، **صدای یه شلیک بلند اومد و بعد… سکوت.**
چشمهای نرا باریک شد. فکش قفل شد و انگشتاش محکم دور گوشی جمع شد. **یه کمین؟ این موقع صبح؟ اونم بعد از شبی که بالاخره فکر میکرد یه لحظه آرامش پیدا کرده؟**
شیزوکو متوجه تغییر حالتش شد. **اون نرایی که چند لحظه پیش خطرناک اما آروم بود، حالا تبدیل به همون مبارز خشن و بیرحمی شده بود که همه ازش میترسیدن.**
**شیزوکو (با صدای جدی):** *"چی شده؟"*
نرا بدون اینکه نگاهش کنه، از روی تخت بلند شد، پیراهنش رو پوشید و درحالی که کمربندش رو سفت میکرد، زمزمه کرد:
*"جنگ دوباره شروع شده *
- ۱.۶k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط