مالکیت خونین f p
مالکیت خونین f3 p20
صدای غرش موتور خیابونهای خیس رو میشکافت. نرا دستش رو محکم دور فرمان گرفته بود، چشماش به جاده دوخته شده بود، اما فکرش توی جای دیگهای سیر میکرد. **یه کمین… یه جنگ دیگه…
شیزوکو نرا رو محکم گرفته بود و اسلحهاش رو توی دستش میچرخوند، اما نگاهش به نرا بود. **اون این مرد رو میشناخت. میدونست که وقتی وارد جنگ میشه، دیگه احساسات براش مفهومی ندارن.** اما بعد از دیشب… **آیا هنوزم همون نرا بود؟**
**شیزوکو (با لحن آرام اما محکم):** *"فکر نکن بهخاطر شب گذشته، قراره دست از جنگ بردارم."*
نرا بدون اینکه نگاهش کنه، لبخند کمرنگی زد. **"دقیقاً به همین دلیله که دارم تو رو با خودم میبرم."**
**چند دقیقه بعد – محل درگیری**
دود و بوی باروت توی هوا پیچیده بود. جسد چند نفر روی زمین افتاده بود و فریادها از هر طرف شنیده میشد. نرا و شیزوکو با احتیاط از موتور پیاده شدن. **افراد نرا که هنوز زنده مونده بودن، پشت ماشینهای واژگونشده سنگر گرفته بودن.**
یکی از افراد نرا که از بازوش خون میچکید، با دیدن رئیسش به سمتش دوید.
**مرد (نفسزنان):** *"رئیس! یه باند جدید حمله کرده، انگار یکی از گروههای قدیمی رو زمین زدن و حالا دارن قلمرو ما رو هم میگیرن!"*
نرا چشماش رو باریک کرد. **"اسمشون؟"**
مرد آب دهنش رو قورت داد. *"تحت فرمان یه مرد جدید… کسی به اسم کازوما."*
**کازوما.**
شیزوکو حس کرد که بدن نرا برای یه لحظه سفت شد. اون اسم رو میشناخت. **کازوما کسی بود که سالها پیش نرا رو توی خیابونهای تاریک تنها گذاشته بود، کسی که بهش خیانت کرده بود.**
**حالا، اون برگشته بود.**
نرا آروم نفسش رو بیرون داد، لبخندی که روی لبش اومد، **خطرناک بود، پر از خشم و هیجان.**
**"پس بالاخره برگشتی، کازوما؟"**
شیزوکو اسلحهش رو محکمتر توی دست گرفت. اون حس میکرد که این جنگ، فقط یه درگیری ساده نیست. **این یه تسویهحساب شخصی بود.**
صدای غرش موتور خیابونهای خیس رو میشکافت. نرا دستش رو محکم دور فرمان گرفته بود، چشماش به جاده دوخته شده بود، اما فکرش توی جای دیگهای سیر میکرد. **یه کمین… یه جنگ دیگه…
شیزوکو نرا رو محکم گرفته بود و اسلحهاش رو توی دستش میچرخوند، اما نگاهش به نرا بود. **اون این مرد رو میشناخت. میدونست که وقتی وارد جنگ میشه، دیگه احساسات براش مفهومی ندارن.** اما بعد از دیشب… **آیا هنوزم همون نرا بود؟**
**شیزوکو (با لحن آرام اما محکم):** *"فکر نکن بهخاطر شب گذشته، قراره دست از جنگ بردارم."*
نرا بدون اینکه نگاهش کنه، لبخند کمرنگی زد. **"دقیقاً به همین دلیله که دارم تو رو با خودم میبرم."**
**چند دقیقه بعد – محل درگیری**
دود و بوی باروت توی هوا پیچیده بود. جسد چند نفر روی زمین افتاده بود و فریادها از هر طرف شنیده میشد. نرا و شیزوکو با احتیاط از موتور پیاده شدن. **افراد نرا که هنوز زنده مونده بودن، پشت ماشینهای واژگونشده سنگر گرفته بودن.**
یکی از افراد نرا که از بازوش خون میچکید، با دیدن رئیسش به سمتش دوید.
**مرد (نفسزنان):** *"رئیس! یه باند جدید حمله کرده، انگار یکی از گروههای قدیمی رو زمین زدن و حالا دارن قلمرو ما رو هم میگیرن!"*
نرا چشماش رو باریک کرد. **"اسمشون؟"**
مرد آب دهنش رو قورت داد. *"تحت فرمان یه مرد جدید… کسی به اسم کازوما."*
**کازوما.**
شیزوکو حس کرد که بدن نرا برای یه لحظه سفت شد. اون اسم رو میشناخت. **کازوما کسی بود که سالها پیش نرا رو توی خیابونهای تاریک تنها گذاشته بود، کسی که بهش خیانت کرده بود.**
**حالا، اون برگشته بود.**
نرا آروم نفسش رو بیرون داد، لبخندی که روی لبش اومد، **خطرناک بود، پر از خشم و هیجان.**
**"پس بالاخره برگشتی، کازوما؟"**
شیزوکو اسلحهش رو محکمتر توی دست گرفت. اون حس میکرد که این جنگ، فقط یه درگیری ساده نیست. **این یه تسویهحساب شخصی بود.**
- ۲.۳k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط