تو را بردار و برو

تو را بردار و برو...
جایی که فهمیده شدن اصرار می‌شود
ماندن،حماقت است

باید نیاز شوی خودت را در رفتن
باید بیهوده شوی در منجلابِ قضاوت‌ها
گام برداری صبوری‌ات را بی هیچ اراده‌‌ای
تا تمامِ درد‌هایت...
در سنگینی نفس‌هایت حل شود
تا آه شوی در تمامِ حسرت‌‌ها

آلوده کنی دست‌هایت را به نداشتن
به آنچه که در التماسَش کاهیده می‌شوی
به آنچه که در چشمانت...
تاول زده است، امید را

تو را بردار و برو.
به آنجا که انتظارت را...
نکشیده، آغوش می‌شوند.

تو را کوله‌بار شو بر دوشِ تنهایی‌‌ات
خسته شو از ازدیادِ غربت‌ها.‌..
از غریبه‌ بودنِ نام‌هایی...
که یادشان، تاوانیست بر پیکرِ آرزو‌هایت

باید بریده شوی از ماندن
رفتن را بیاموزی در خودت...
بردار خودت را؛ برو
حتی اگر به مقصدِ نرسیدن!
دیدگاه ها (۳)

نه! همین که هستی کافی نیستنمی دانی این فقط بودن‌هایت چقدر آز...

چقدر خسته‌ام...از دنیایی که باید به دندان بگیرمشچقدر بی تفاو...

اگر مرا دوست نداشته باشیدراز می‌کشم و می‌میرممرگ نه سفری بی‌...

به خودم برگشتم تا که فهمیدمعشق...در نگاه اول شکل نمی‌گیردعشق...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۵#

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

وقتی عضو هشتمی و تو ماشین دعواتون میشه اعضا سرعتشونو زیاد می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط