میگفت امروز یه زوج سالمند اومدن درمانگاه

میگُفت اِمروز یه زوجِ‌ سالمَند اومَدَن دَرمانگاه ،
‏اَول شوهره اومَد یَواشَکی از خانومه پـُرسید:
"بَرا عَکسِ شَبکیه آمپولَم می‌زَنید؟"
‏گُفتَن: "نه فَقَط یه قَطره میریزیم "
‏خَندید رَفت پیشِ خانومِش،
گفت: [ پوراندخت جآن،
نَتَرس آمپول نمی‌زَنَن یه قَطره میریزَن
چِشمآت خوشگِل تَر می‌شه! ]
لُطفاً اینجوری عاشِق باشین :) 💛🌱''









《 وَ بَعد...
خَنده اَت به یادَم آمَد!
گُفتَم که: [ اَگَر بودی، باز دوستَت می داشتَم] ...♥🌱"》


#آناهیتا
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

آره، داشتَم میگُفتَم "دِلتَنگی خیلی وَحشیه .."مَکان و زَمان ...

‹ دَمِ غروبی دِلمون گرفته بود ،هِی میگُفتیم یَعنی اونَم از ک...

شما فِکر کُن شَب بآشه ،شونه به شونَش رآه میری ...دَستآشَم تو...

از صُبح یه گوشه مَغزَم اِبتهاج نِشَسته، سیگار میکشه و با هَر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط