معرفی کتاب خوب دیگه برای کتابخوانها که با کلاسترینند
#معرفی_کتاب خوب دیگه برای #کتابخوانها_که_با_کلاسترینند
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#کتاب
#کتاب_ستاره_ها_چیدنی_نیستند
....دست و پای دختر به یک صندلی آهنی در کنج اتاق طناب پیچ شده بود. دختر التماس میکرد و می گفت :"ولم کنییید، چی از جونم می خواید؟" مردی که ریش بلند و کله قندی داشت و پیراهن سفید ، یقه ی سه سانتی پوشیده و یک انگشتر بزرگ با نگین قرمز توی انگشتش بود، کمر بند را بالا میبرد و بی هدف به بدن دختر می زد . دختر جیغ می کشید و می گفت:"هر کاری دوست دارین انجام بدین .فقط بعدش ولم کنیییین کثافتااااا".
مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر ، با کمربند و دختر بلندتر جیغ می کشید.
مرد گفت:"دختره ی هرزه !با چندتاشون رابطه داشتی؟ چندتا جوون را به فساد کشیدی؟ "
دختر گفت : فقط با داریوش ارتباط داشتم . قراره با هم ازدواج کنیم.
مرد گفت: آشغال!.... برادرای ما رفتند شهید شدند که تو و امثال تو این طوری با مرد نامحرم ارتباط داشته باشین؟ و بعد عربده کشید :پس کجایییین؟
دو نفر دیگر که ظاهرشان مثل مرد اول بود و اورکت سبز پوشیده بودند، سراسیمه وارد شدند.یکی از آنها نوار چسب پهنی توی دستش بود را باز کرد و دهان دختر را در حالی که دست و پا میزد و سرش را این طرف و آن طرف می کرد بست. مرد رو به دیگری کرد: "درش رو باز کردین؟" مردی که چسب توی دستش بود گفت : آره ، دیگری گفت اگه لو بریم چی؟
مرد اولی گفت؟:" مواظب باشین ، مردم خبردار نشن. با مسئولین هماهنگ کردیم ،دیه اش را هم کنار گذاشتیم. امیدوارم یه روزی این جرثومه های فساد را جلوی چشم مردم تنبییه کنیم. صبر کن ببینم شما دو تا وضو دارین؟
مردی که چسب توی دستش بود گفت : من داشتم ولی .... دختره خیلی زیر دستم تقلا می کرد.....مرد گفت: خاک تو سرت !... بدو برو وضو بگیر دختر همچنان دست و پا می زد.مرد وضو گرفت و برگشت . سه تایی با هم بلندش کردند.
بیرون از اتاق و در فضایی تاریک ، زیر درختی بلند و پیر ، دختر دیگر حرکتی نمیکرد. با چراغ گوشی، دهانه ی چاه را صفحه ی گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند، دختر را بلند کردند و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سرو دستهایش را رو به آسمان کرد و گفت : خدایا !این خدمت را از ما قبول کن. خدایا! ریشه ی فساد را از این مملکت بکن.....
#معرفی _کتاب
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#کتاب
#کتابخوانها_با_کلاسترینند
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#کتاب
#کتاب_ستاره_ها_چیدنی_نیستند
....دست و پای دختر به یک صندلی آهنی در کنج اتاق طناب پیچ شده بود. دختر التماس میکرد و می گفت :"ولم کنییید، چی از جونم می خواید؟" مردی که ریش بلند و کله قندی داشت و پیراهن سفید ، یقه ی سه سانتی پوشیده و یک انگشتر بزرگ با نگین قرمز توی انگشتش بود، کمر بند را بالا میبرد و بی هدف به بدن دختر می زد . دختر جیغ می کشید و می گفت:"هر کاری دوست دارین انجام بدین .فقط بعدش ولم کنیییین کثافتااااا".
مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر ، با کمربند و دختر بلندتر جیغ می کشید.
مرد گفت:"دختره ی هرزه !با چندتاشون رابطه داشتی؟ چندتا جوون را به فساد کشیدی؟ "
دختر گفت : فقط با داریوش ارتباط داشتم . قراره با هم ازدواج کنیم.
مرد گفت: آشغال!.... برادرای ما رفتند شهید شدند که تو و امثال تو این طوری با مرد نامحرم ارتباط داشته باشین؟ و بعد عربده کشید :پس کجایییین؟
دو نفر دیگر که ظاهرشان مثل مرد اول بود و اورکت سبز پوشیده بودند، سراسیمه وارد شدند.یکی از آنها نوار چسب پهنی توی دستش بود را باز کرد و دهان دختر را در حالی که دست و پا میزد و سرش را این طرف و آن طرف می کرد بست. مرد رو به دیگری کرد: "درش رو باز کردین؟" مردی که چسب توی دستش بود گفت : آره ، دیگری گفت اگه لو بریم چی؟
مرد اولی گفت؟:" مواظب باشین ، مردم خبردار نشن. با مسئولین هماهنگ کردیم ،دیه اش را هم کنار گذاشتیم. امیدوارم یه روزی این جرثومه های فساد را جلوی چشم مردم تنبییه کنیم. صبر کن ببینم شما دو تا وضو دارین؟
مردی که چسب توی دستش بود گفت : من داشتم ولی .... دختره خیلی زیر دستم تقلا می کرد.....مرد گفت: خاک تو سرت !... بدو برو وضو بگیر دختر همچنان دست و پا می زد.مرد وضو گرفت و برگشت . سه تایی با هم بلندش کردند.
بیرون از اتاق و در فضایی تاریک ، زیر درختی بلند و پیر ، دختر دیگر حرکتی نمیکرد. با چراغ گوشی، دهانه ی چاه را صفحه ی گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند، دختر را بلند کردند و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سرو دستهایش را رو به آسمان کرد و گفت : خدایا !این خدمت را از ما قبول کن. خدایا! ریشه ی فساد را از این مملکت بکن.....
#معرفی _کتاب
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#کتاب
#کتابخوانها_با_کلاسترینند
۲.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.