اقرار می کنم به حضورم

اقرار می کنم به حضورم

در دورترین نقطه ی باور

اقرار می کنم که پنجره اخر را برای تو باز گذاشته ام

برای یک نگاه

شاید

روزی از روزها

در امتداد جاده ی خیال

آمدنت را نظاره کنم...........
دیدگاه ها (۲)

مادرم وقتی به سوی من می آمددر نقش کوچک هرگامشروزنه ء کوچکی پ...

من گم شده ام،میان صداها و نگاهها،میان واژه ها و حرفها،میان ر...

خداوندا ...تومیدانی که من...دلواپس فردای خود هستم...مباداگم ...

وعده حوریان بهشتی را می دهی؟؟؟ خــدایــم بدان (((مــادرم))) ...

رها🍂 همیشه کسانی هستند که مدام نا امیدمان کنند و خیال کنند ب...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

...در وصف چشمان تو، زبان از گفتن و قلم از نوشتن عاجزند!چشمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط