رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:34
*ویو جنا*
دو روز گذشت و من رو هم از بیمارستان مرخص کردن به لطف جیمین اصلا حوصلم سر نرفت و اتفاقا بهم خوش گذشت
(یک سال بعد)
دارم لباس میپوشم تا برم شرکت
خلاصه لباس پوشیدم و بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
به همه ی کارکنا سلام کردم و بعدش رفتم اتاقم
ی سری کار ها رو انجام دادم بعدش رفتم پیش جیمین در زدم و وارد شدم
جیمین:جنا خانم خوش اومدی
جنا:مرسی رئیس
جیمین:الان شدم رئیس؟
جنا:تو شرکت مجبورم و الا آنچنان علاقه ای به این اسم ندارم
جیمین:خوبه
جنا:خب
جیمین:خب؟چیه؟چرا اینطور نگاه میکنی؟
جنا:حوصلم سر رفته
جیمین:بابا دیگه شرکته،کلی اینجا پرونده هست برو بهشون برس خو
جنا:پس تو چیکار میکنی؟
جیمین:میشینم با گوشی بازی میکنم
جنا:نه بابا من کار کنم توهم بازی کنی
جیمین:مگه چی داره
جنا:جیمین منو فشاری نکن نزار بیام موهاتو بکشم
جیمین:یکم پیش میگفتی رئیس
جنا:همینه که هست...هرجور میخوام صدات میکنم..آه...عجب...برو بابا
اعصابم بهم ریخت اوووف این چش شده جیمین نمیدونم چرا اعصاب خراب شده
رفتم تو اتاقم و نشستم رو صندلیم
اخه من باید برم ازش خواستگاری کنم یا اون بیاد
خدایا بهم صبر بده این هفته اخری یکم فشاری شدم واقعا هر لحظه منتظرشم تا بیاد اما نه نمیاد
اووووووف بیا صبر کنیم شاید چند روز دیگه اومد شایدم نیومد
کارامو انجام دادم دیگه شب شد و خواستم برم خونه
جیمین:بیا برسونمت
جنا:نه مرسی خودم میرم
جیمین:بیا دیگه
جنا:میخوایم یکم پیاده روی کنم
جیمین:اوکی هرجور دوست داری،خدافظ
جنا:خدافظ
بعد ۲۰ مین رسیدم خونه
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:34
*ویو جنا*
دو روز گذشت و من رو هم از بیمارستان مرخص کردن به لطف جیمین اصلا حوصلم سر نرفت و اتفاقا بهم خوش گذشت
(یک سال بعد)
دارم لباس میپوشم تا برم شرکت
خلاصه لباس پوشیدم و بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
به همه ی کارکنا سلام کردم و بعدش رفتم اتاقم
ی سری کار ها رو انجام دادم بعدش رفتم پیش جیمین در زدم و وارد شدم
جیمین:جنا خانم خوش اومدی
جنا:مرسی رئیس
جیمین:الان شدم رئیس؟
جنا:تو شرکت مجبورم و الا آنچنان علاقه ای به این اسم ندارم
جیمین:خوبه
جنا:خب
جیمین:خب؟چیه؟چرا اینطور نگاه میکنی؟
جنا:حوصلم سر رفته
جیمین:بابا دیگه شرکته،کلی اینجا پرونده هست برو بهشون برس خو
جنا:پس تو چیکار میکنی؟
جیمین:میشینم با گوشی بازی میکنم
جنا:نه بابا من کار کنم توهم بازی کنی
جیمین:مگه چی داره
جنا:جیمین منو فشاری نکن نزار بیام موهاتو بکشم
جیمین:یکم پیش میگفتی رئیس
جنا:همینه که هست...هرجور میخوام صدات میکنم..آه...عجب...برو بابا
اعصابم بهم ریخت اوووف این چش شده جیمین نمیدونم چرا اعصاب خراب شده
رفتم تو اتاقم و نشستم رو صندلیم
اخه من باید برم ازش خواستگاری کنم یا اون بیاد
خدایا بهم صبر بده این هفته اخری یکم فشاری شدم واقعا هر لحظه منتظرشم تا بیاد اما نه نمیاد
اووووووف بیا صبر کنیم شاید چند روز دیگه اومد شایدم نیومد
کارامو انجام دادم دیگه شب شد و خواستم برم خونه
جیمین:بیا برسونمت
جنا:نه مرسی خودم میرم
جیمین:بیا دیگه
جنا:میخوایم یکم پیاده روی کنم
جیمین:اوکی هرجور دوست داری،خدافظ
جنا:خدافظ
بعد ۲۰ مین رسیدم خونه
۱۷.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.