رمان عشق مهربون من BTS part:33
*ویو جنا*
عه شت درباره بیماریم فهمیده خب حالا که فهمیده دربارش بهش میگم
جنا:خب بحثمون اصلا طوری نبود که درباره بیماریم بگم
جیمین:ولی باید میگفتی
جنا:ببخشید
جیمین:اشکال نداره جوجه کوچولو
جنا:اوکی موچی خوشمزه
جیمین:اووووو من موچی خوشمزم؟
جنا:اوهوم
جیمین:باشه،ضمنا دو روز دیگه مرخص میشی
جنا:چی دو روز میدونی دو روز چقدر زیااااااده،من همین الان و بزور تحمل کردم
جیمین:باید خوب بشی دیگه
جنا:نه نه لطفا من خوبم عالیم هیچوقت بهتر از این نبودم لطفاااااا نمیخوام بمونم برو مرخصم کن لطفاااا
جیمین:نه نمیشه
جنا:جیمینا خاهش میکنم
جیمین:اینبار نمیتونم کاری که بهم گفتی رو انجام بدم
جنا:پس توهم باید باهام بمونی
جیمین:پس قراره برم
جنا:واقعا میمونی؟
جیمین:اوهوم میمونم بعدش باهم سریال نگاه میکنیم و کلی باهم خوش میگذرونیم بعد که از بیمارستان مرخص شدی میریم کل ججو رو میگردیم
جنا:واقعا؟
جیمین:اره
جنا:الان شددددددد
*ویو جیمین*
اینطور تونستم راضیش کنم دیگه،ساعت ۱۰ صبح بود باید میومدن امپولشو تزریق میکردن
در همین فکر بودم که پرستار وارد شد
پرستار:سلام،حالت خوبه؟
جنا:سلام،بله بهترم
پرستار:اوکی پس باید آمپول رو تزریق کنم تو دستت
جنا:چی؟آمپول؟نه نه نه من نمیخوام من حالم خوبه به آمپول نیاز ندارم
پرستار:ولی باید تزریقش کنم نمیشه
جنا:جیمینااااااااااااااا جیمینااااااااااااا خودت میترسم بیا لطفا بیا نمیخوام
یادمه خیلی از آمپول میترسه پس رفتم پیشش
جیمین:جنا تو چشام نگاه کن
جنا:ولی..
جیمین:فقط تو چشام نگاه کن
جنا:بله
جیمین:تاحالا بهت گفتم چشات بیشتر از همه منو جذبت میکنه
جنا:ها؟
جیمین:چشات خیلی کیوتن به طوریکه نمیتونم بهشون نگاه نکنم
با فکر از دست دادنت اصلا عقلی تو سرم نموند به هردری میزدم تا پیدات کنم
با این حرفا پرستار آمپول رو تزریق کرد و تموم کرد
پرستار:تموم کردم
جنا:ها؟چی؟کی زدی؟
پرستار:وقتی داشتید با شوهرتون حرف میزدید
جنا:ولی....
جیمین:خیلی ممنون
پرستار:شوهرتون آدم خیلی خوبیه خوش شانسید داریدش
جنا:بله میدونم
پرستار یک لبخند زد و از اتاق خارج شد
جنا:منم خیلی چشماتو دوست دارم من کلا عاشقتم
جیمین:منم همینطور
جنا:خب حالا برا عشقت یک پیزا و یک سریال میزاری؟
جیمین:اوکی
رفتم براش یک پیزا اوردم و براش سریال گذاشتم
نگاه میکرد و میخورد
حالا داخل سریال زوج بعد کلی سختی بهم میرسن اما ذوقی که جنا براش کرد یکی میدید فک میکرد خودش داخل سریاله
جنا:وییییییییییی بلاخرههههههههههههه هووووووووووو
با گفتن این جمله خودشو انداخت بغلم
من اینجا فقط بهش میخندیدم خداااااااا
برای یک سریال این همه واکنش وذوق و هیجان خدایااااا
عه شت درباره بیماریم فهمیده خب حالا که فهمیده دربارش بهش میگم
جنا:خب بحثمون اصلا طوری نبود که درباره بیماریم بگم
جیمین:ولی باید میگفتی
جنا:ببخشید
جیمین:اشکال نداره جوجه کوچولو
جنا:اوکی موچی خوشمزه
جیمین:اووووو من موچی خوشمزم؟
جنا:اوهوم
جیمین:باشه،ضمنا دو روز دیگه مرخص میشی
جنا:چی دو روز میدونی دو روز چقدر زیااااااده،من همین الان و بزور تحمل کردم
جیمین:باید خوب بشی دیگه
جنا:نه نه لطفا من خوبم عالیم هیچوقت بهتر از این نبودم لطفاااااا نمیخوام بمونم برو مرخصم کن لطفاااا
جیمین:نه نمیشه
جنا:جیمینا خاهش میکنم
جیمین:اینبار نمیتونم کاری که بهم گفتی رو انجام بدم
جنا:پس توهم باید باهام بمونی
جیمین:پس قراره برم
جنا:واقعا میمونی؟
جیمین:اوهوم میمونم بعدش باهم سریال نگاه میکنیم و کلی باهم خوش میگذرونیم بعد که از بیمارستان مرخص شدی میریم کل ججو رو میگردیم
جنا:واقعا؟
جیمین:اره
جنا:الان شددددددد
*ویو جیمین*
اینطور تونستم راضیش کنم دیگه،ساعت ۱۰ صبح بود باید میومدن امپولشو تزریق میکردن
در همین فکر بودم که پرستار وارد شد
پرستار:سلام،حالت خوبه؟
جنا:سلام،بله بهترم
پرستار:اوکی پس باید آمپول رو تزریق کنم تو دستت
جنا:چی؟آمپول؟نه نه نه من نمیخوام من حالم خوبه به آمپول نیاز ندارم
پرستار:ولی باید تزریقش کنم نمیشه
جنا:جیمینااااااااااااااا جیمینااااااااااااا خودت میترسم بیا لطفا بیا نمیخوام
یادمه خیلی از آمپول میترسه پس رفتم پیشش
جیمین:جنا تو چشام نگاه کن
جنا:ولی..
جیمین:فقط تو چشام نگاه کن
جنا:بله
جیمین:تاحالا بهت گفتم چشات بیشتر از همه منو جذبت میکنه
جنا:ها؟
جیمین:چشات خیلی کیوتن به طوریکه نمیتونم بهشون نگاه نکنم
با فکر از دست دادنت اصلا عقلی تو سرم نموند به هردری میزدم تا پیدات کنم
با این حرفا پرستار آمپول رو تزریق کرد و تموم کرد
پرستار:تموم کردم
جنا:ها؟چی؟کی زدی؟
پرستار:وقتی داشتید با شوهرتون حرف میزدید
جنا:ولی....
جیمین:خیلی ممنون
پرستار:شوهرتون آدم خیلی خوبیه خوش شانسید داریدش
جنا:بله میدونم
پرستار یک لبخند زد و از اتاق خارج شد
جنا:منم خیلی چشماتو دوست دارم من کلا عاشقتم
جیمین:منم همینطور
جنا:خب حالا برا عشقت یک پیزا و یک سریال میزاری؟
جیمین:اوکی
رفتم براش یک پیزا اوردم و براش سریال گذاشتم
نگاه میکرد و میخورد
حالا داخل سریال زوج بعد کلی سختی بهم میرسن اما ذوقی که جنا براش کرد یکی میدید فک میکرد خودش داخل سریاله
جنا:وییییییییییی بلاخرههههههههههههه هووووووووووو
با گفتن این جمله خودشو انداخت بغلم
من اینجا فقط بهش میخندیدم خداااااااا
برای یک سریال این همه واکنش وذوق و هیجان خدایااااا
۶.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.