رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:32
*ویو جیمین*
دنبال صدا رفتم اما هرچی گشتم نبود خیلی گشتم که صدای آژیر ماشین پلیسا رو شنیدم
همینطور داشتم راه میرفتم و با چشم می،شتم که ممکنه جنا رو پیدا کنم
بعد ۲۰ دقیقه راه خروج رو پیدا کردم رفتم بیرون از جنگل که دیدم ماشینم سرجاشه و پلیسا همه اونجان اما جنا نیست
رفتم پیش یکی از پلیسا که گفت جنا رو بردن یکی از بیمارستان های ججو
بی توجه به پلیس سوار ماشینم شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
اونقدر سریع میروندم که راه یک ساعته رو در عرض۲۰ دقیقه طی کردم
بلاخره رسیدم بیمارستان رفتم پذیرش که اتاق جنا رو بهم گفتن
سریع رفتم اتاقش وارد شدم دیدم که دکتر بالا سرشه
رفتم یک نگاهی به جنا انداختم
کلی دستگاه بهش وصل بود و روی تخت دراز کشیده بود و چشماش هم بسته بود و صورتش زرد شده بود و همینطور هم زخمی
دکتر:ببخشید شما چه نسبتی با بیمار دارید؟
جیمین:دست پسرشم
دکتر:از بیماری این خانم اطلاع دارید؟
جیمین:چه بیماریی؟
دکتر:خانم پارک یک بیماریی دارن که اگه هیجان یا استرسی بهش وارد بشه باعث تپش تند قلبش و نفس زدنش میشه که اگه بیشتر ادامه پیدا کنه اخرش بیهوش میشه
الان خانم پارک اینجا به دو دلیل دراز کشیدن
یکی بخاطر همین مریضیش چون بهش هجوم کرده
دوم هم بخاطر زخم هاش
جای نگرانی برای بیماریش نیست فقط کافیه قرص هاش همیشه همراهش باشن و سر وقت بخورتشون
اون از مرحله خطر رد شده اما بهتره چند روزی مواظبش باشی و نزاری کار سختی رو انجام بده حداقل برا یک هفته
همچنین تا یک ساعت دیگه به هوش میان
واقعا مونده بودم چطور همه ی این اتفاقات رو هضم کنم
جیمین:ممنون آقای دکتر
دکتر:خواهش میکنم
دکتر از اتاق رفت و من موندم و جنای دراز کشیده و بیهوش
همینطور بهش نگاه میکردم و باهاش حرف میزدم
ساعت ۲ نصف شب بود خیلی خسته بودم
اما جنا بیشتر درد میکشید دستشو بوسیدم و سرمو روی دست نرمش گذاشتم
که نمیدونم چطور خوابیدم
*ویو جنا*
چشامو باز کردم که دیدم روی تخت توی بیمارستانم جیمین هم روی دستم خوابش برده
خیالم راحت شد چون الان دیگه جیمین پیشمه
خیلی کیوت خوابیده بود پس سعی کردم سر و صدایی ایجاد نکنم تا بیدار نشه
اما با تک سرفه ای که کردم اون بیدار شد
و نگاهم کرد منم با لبخند نگاهش کردم
بدون مکث بغلم کرد منم بزور بغلش کردم
جیمین:خوبی؟بهتری؟درد که نداری؟دستت چطوره؟
جنا:خوبم خوبم دستمم خوبه نگران نباش تو خوبی؟
جیمین:من خوبم
جنا:پدرت چطوره؟کجاست؟
جیمین:اونم خوبه با پلیسا فرستادمش سئول
جنا:اوکی
جیمین:خیلی ترسیده بودم
جنا:منم همینطور
جیمین:ولی چرا درباره بیماریت بهم نگفتی
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:32
*ویو جیمین*
دنبال صدا رفتم اما هرچی گشتم نبود خیلی گشتم که صدای آژیر ماشین پلیسا رو شنیدم
همینطور داشتم راه میرفتم و با چشم می،شتم که ممکنه جنا رو پیدا کنم
بعد ۲۰ دقیقه راه خروج رو پیدا کردم رفتم بیرون از جنگل که دیدم ماشینم سرجاشه و پلیسا همه اونجان اما جنا نیست
رفتم پیش یکی از پلیسا که گفت جنا رو بردن یکی از بیمارستان های ججو
بی توجه به پلیس سوار ماشینم شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
اونقدر سریع میروندم که راه یک ساعته رو در عرض۲۰ دقیقه طی کردم
بلاخره رسیدم بیمارستان رفتم پذیرش که اتاق جنا رو بهم گفتن
سریع رفتم اتاقش وارد شدم دیدم که دکتر بالا سرشه
رفتم یک نگاهی به جنا انداختم
کلی دستگاه بهش وصل بود و روی تخت دراز کشیده بود و چشماش هم بسته بود و صورتش زرد شده بود و همینطور هم زخمی
دکتر:ببخشید شما چه نسبتی با بیمار دارید؟
جیمین:دست پسرشم
دکتر:از بیماری این خانم اطلاع دارید؟
جیمین:چه بیماریی؟
دکتر:خانم پارک یک بیماریی دارن که اگه هیجان یا استرسی بهش وارد بشه باعث تپش تند قلبش و نفس زدنش میشه که اگه بیشتر ادامه پیدا کنه اخرش بیهوش میشه
الان خانم پارک اینجا به دو دلیل دراز کشیدن
یکی بخاطر همین مریضیش چون بهش هجوم کرده
دوم هم بخاطر زخم هاش
جای نگرانی برای بیماریش نیست فقط کافیه قرص هاش همیشه همراهش باشن و سر وقت بخورتشون
اون از مرحله خطر رد شده اما بهتره چند روزی مواظبش باشی و نزاری کار سختی رو انجام بده حداقل برا یک هفته
همچنین تا یک ساعت دیگه به هوش میان
واقعا مونده بودم چطور همه ی این اتفاقات رو هضم کنم
جیمین:ممنون آقای دکتر
دکتر:خواهش میکنم
دکتر از اتاق رفت و من موندم و جنای دراز کشیده و بیهوش
همینطور بهش نگاه میکردم و باهاش حرف میزدم
ساعت ۲ نصف شب بود خیلی خسته بودم
اما جنا بیشتر درد میکشید دستشو بوسیدم و سرمو روی دست نرمش گذاشتم
که نمیدونم چطور خوابیدم
*ویو جنا*
چشامو باز کردم که دیدم روی تخت توی بیمارستانم جیمین هم روی دستم خوابش برده
خیالم راحت شد چون الان دیگه جیمین پیشمه
خیلی کیوت خوابیده بود پس سعی کردم سر و صدایی ایجاد نکنم تا بیدار نشه
اما با تک سرفه ای که کردم اون بیدار شد
و نگاهم کرد منم با لبخند نگاهش کردم
بدون مکث بغلم کرد منم بزور بغلش کردم
جیمین:خوبی؟بهتری؟درد که نداری؟دستت چطوره؟
جنا:خوبم خوبم دستمم خوبه نگران نباش تو خوبی؟
جیمین:من خوبم
جنا:پدرت چطوره؟کجاست؟
جیمین:اونم خوبه با پلیسا فرستادمش سئول
جنا:اوکی
جیمین:خیلی ترسیده بودم
جنا:منم همینطور
جیمین:ولی چرا درباره بیماریت بهم نگفتی
- ۴.۶k
- ۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط