part 7
part 7
به خودش اومد ازش جدا شد ا.ت:بهتر برید تو ممکنه سرما بخورید سریع رفت تو اتاق دستشو رو لپش گذاشت ا.ت:نباید جذبش بشم اون دوباره باهام بد رفتاری میکنه آره به خودت بیا دختر کلی با خودش کلنجار رفت و بعد خوابش برد صبح با صدایه سویان بیدار شدم سویان:صبح بخیر ا.ت:صبح بخیر باهم بلند شدیم صبحونه رو درست کردیم منم یکم نون تست با مربا و پنیر خوردم و بعد میز صبحونه رو چیدم ارباب اومد سر میز نشست کوک:ا.ت ا.ت:بله ارباب کوک:دستم درد میکنه میشه کمکم کنی دخترک به سمت اربابش رفت و برا اربابش لقمه گرفت و بهش میدادم کوک:بشین چرا سرپایی نشست و آروم آروم بهش لقمه میداد یه لحظه به چشمایه پسرک نگاهی کرد چشماش گرم بود مثل قبل سرد نبود بعد دادن صبحونه بهش گفت که میتونه بره بعد صبحانه از خونه خارج شد و به سمت انبار رفت مثل اینکه بار جدید براش اومده از فرانسه و از طرفی دخترکی که به اتفاق صبح فکر میکرد سویان:دختر متوجه نگاه ارباب رو خودت شدی ا.ت:آره ولی دلیل این رفتارارو نمیفهمم سویان:خوب معلوم حتما ازت خوشش میاد خنده ای کرد ا.ت:چی؟ نه بابا من کجا و ارباب کجا سویان:ولی خیلی به هم میاین سرخ شده بود و لبخندی زد که یه دختر با آرایش غلیظ و چندش اومد تو آشپزخونه لباس به شدت بازی تنش بود دختره:هی تو ا.ت:من؟ دختره:آره تو جونگ کوکی کجاست ا.ت:آممم شما؟ دختره:هه چطور منو نمیشناسی من دوست دختر جئون جونگ کوک و خانوم این خونم ا.ت:چی دختره:زود برام قهوه بیار هرزه ناراحت شد ا.ت:چشم سویان:هی ا.ت ناراحت نشو اون یه هرزه بیشتر نیست ارباب زیاد تحویلش نمیگیره ا.ت:عااا مهم نیست برا دختره قهوه برد و جلوش گذاشت خواست بره که این هرزهه صداش کرد دختره:نگفتم بری بیا پاهامو ماساژ بده ا.ت:چشم پاهاشو دراز کرد منم ماساژ دادم که صدا در اومد کوک اومده بود کوک:اینجا چخبره؟ دختر از جاش پاشد ا.تم از جاش پاشد و تعظیم کرد
به خودش اومد ازش جدا شد ا.ت:بهتر برید تو ممکنه سرما بخورید سریع رفت تو اتاق دستشو رو لپش گذاشت ا.ت:نباید جذبش بشم اون دوباره باهام بد رفتاری میکنه آره به خودت بیا دختر کلی با خودش کلنجار رفت و بعد خوابش برد صبح با صدایه سویان بیدار شدم سویان:صبح بخیر ا.ت:صبح بخیر باهم بلند شدیم صبحونه رو درست کردیم منم یکم نون تست با مربا و پنیر خوردم و بعد میز صبحونه رو چیدم ارباب اومد سر میز نشست کوک:ا.ت ا.ت:بله ارباب کوک:دستم درد میکنه میشه کمکم کنی دخترک به سمت اربابش رفت و برا اربابش لقمه گرفت و بهش میدادم کوک:بشین چرا سرپایی نشست و آروم آروم بهش لقمه میداد یه لحظه به چشمایه پسرک نگاهی کرد چشماش گرم بود مثل قبل سرد نبود بعد دادن صبحونه بهش گفت که میتونه بره بعد صبحانه از خونه خارج شد و به سمت انبار رفت مثل اینکه بار جدید براش اومده از فرانسه و از طرفی دخترکی که به اتفاق صبح فکر میکرد سویان:دختر متوجه نگاه ارباب رو خودت شدی ا.ت:آره ولی دلیل این رفتارارو نمیفهمم سویان:خوب معلوم حتما ازت خوشش میاد خنده ای کرد ا.ت:چی؟ نه بابا من کجا و ارباب کجا سویان:ولی خیلی به هم میاین سرخ شده بود و لبخندی زد که یه دختر با آرایش غلیظ و چندش اومد تو آشپزخونه لباس به شدت بازی تنش بود دختره:هی تو ا.ت:من؟ دختره:آره تو جونگ کوکی کجاست ا.ت:آممم شما؟ دختره:هه چطور منو نمیشناسی من دوست دختر جئون جونگ کوک و خانوم این خونم ا.ت:چی دختره:زود برام قهوه بیار هرزه ناراحت شد ا.ت:چشم سویان:هی ا.ت ناراحت نشو اون یه هرزه بیشتر نیست ارباب زیاد تحویلش نمیگیره ا.ت:عااا مهم نیست برا دختره قهوه برد و جلوش گذاشت خواست بره که این هرزهه صداش کرد دختره:نگفتم بری بیا پاهامو ماساژ بده ا.ت:چشم پاهاشو دراز کرد منم ماساژ دادم که صدا در اومد کوک اومده بود کوک:اینجا چخبره؟ دختر از جاش پاشد ا.تم از جاش پاشد و تعظیم کرد
۸.۴k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.