شهریار

شهریار
قبل از اینکه بره سریع مچ دستش و گرفتم و گفتم:
وایسا ببینم اول بگو دیشب..... پففففف بگو دیشب چه اتفاقی افتاد

کوثر: بعد از چند دقیقه کل ماجرا رو براش تعریف کردم
شهریار خواهش میکنم کلیدارو بده من دیرم شده
امروز امتحان دارم اگر دیر برم نمیزارن برم سر جلسه

شهریار
بعد از تعریف کردن ماجرا دیشب
پفی کشیدم و بهش کلیدارو دادم تا فقط گورشو گم کنه

کوثر: بعد از اینکه شهریار بهم کلیدارو داد درو باز کردمو مطمئن شدم که کسی طبقه بالا نیست به سرعت رفتم سمت در اتاقم درو فقل کردم و یه نفس عمیقی کشیدم سعی کردم خودمو آروم کنم حالم خیلی بد بود ولی نمیشد که نرم بعد از اینکه اماده شدم به زور رفتم طبقه پایین تا قرض مسکن بردارم و بخورم

کوثر: همیجنور داشتم یه مشت قرص توی کوله پشتیم میذاشتم تا بعدا بخورم
دیدم یکی داره از پله ها میاد پایین فکر کردم خاله مرضیه هست یا عمو رامتین برگشتم دیدم شهریاره که یه شلوار پاشه و بالا تنش کامل لخت صورتمو برگردوندم تا ندیدش بگیرم

شهریار: هه... خجالت میکشی

کوثر: من؟ نه خجالت چرا

شهریار: امممم... معلومه وقتی دیشب همه چیز و دیدی نباید خجالت بکشی
##رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۰)

#پارت_91آقای مافیا ♟🎲+ برو گمشو بابااااا برو بزار باد بیاد ب...

#پارت_92آقای مافیا ♟🎲+ ببخشید اما میدونستین پسر عمه سوسن جون...

پارت بعدی پیوییییییی

رفتم داخل اتاق و خوابیدم تا خواستم چشامو رو هم بزار یهو صدای...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

#Gentlemans_husband#Season_two#part_197با حس خیلی خوبی از خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط