رفتم داخل اتاق و خوابیدم تا خواستم چشامو رو هم بزار یهو ص
رفتم داخل اتاق و خوابیدم تا خواستم چشامو رو هم بزار یهو صدای بلندی از پایین شنیدم اولش ترسیدم ولی بعد جرعتم رو جمع کردم و رفتم بیرون وقتی مطمئن شدم کسی بیدار نشده به سمت پله ها حرکت کردم چند تا پله مونده بود که بیام پایین که دیدم شهریار بایکی که نمیشناسم جلوی دره معلوم بود تو حال خودش نیست بهش گفتم
کوثر: هوی مگه دره طویله هست که اینجوری بازش میکنی
شهریار: هه... امممم شیرینک امممم این حرفا چیه
کوثر: شیرینک؟
بابا تو حالت خوب نیستا
شهریار: چرا.... م... من از همیشه بهترم
کوثر: برو عمو تو الان حالت خوب نیست
رفتم سمت رفیقش و ازش پرسیدم
کوثر: ببخشید شما رفیق شهریاری؟
کوثر: شهریار چش شده؟
علیرضا: حالش خوب نبود به کم رفت مست کنه
زیادی پیش رفت الان وعضیتش اینه
گفت دنبالش نیام تا خونه ترسیدم یه کاری دسته خودش بده همراش اومدم
بی زحمت مراقبش باشید من الان کار دارم باید برم ببخشید
کوثر: باشه ممنون بسلامت تا دم در باهاش رفتم بعد از رفتنش درو بستم و رفتم سمت سالن وقتی وارد شدم تا خواستم درو ببندم دیدم که یهو یکی از پشت محکم بغلم کرد خواستم هولش بدم اما نتونستم
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
کوثر: هوی مگه دره طویله هست که اینجوری بازش میکنی
شهریار: هه... امممم شیرینک امممم این حرفا چیه
کوثر: شیرینک؟
بابا تو حالت خوب نیستا
شهریار: چرا.... م... من از همیشه بهترم
کوثر: برو عمو تو الان حالت خوب نیست
رفتم سمت رفیقش و ازش پرسیدم
کوثر: ببخشید شما رفیق شهریاری؟
کوثر: شهریار چش شده؟
علیرضا: حالش خوب نبود به کم رفت مست کنه
زیادی پیش رفت الان وعضیتش اینه
گفت دنبالش نیام تا خونه ترسیدم یه کاری دسته خودش بده همراش اومدم
بی زحمت مراقبش باشید من الان کار دارم باید برم ببخشید
کوثر: باشه ممنون بسلامت تا دم در باهاش رفتم بعد از رفتنش درو بستم و رفتم سمت سالن وقتی وارد شدم تا خواستم درو ببندم دیدم که یهو یکی از پشت محکم بغلم کرد خواستم هولش بدم اما نتونستم
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
- ۲.۳k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط