خستهام این دستها خستهاند و چرا اینقدر خستهاند

خسته‌ام ، این دست‌ها خسته‌اند و چرا این‌قدر خسته‌اند ؟
دقیق می‌شوم ، دقیق و متمرکز می‌شوم بلکه بشنوم ، بلکه صدایش را بشنوم ، اما نه . فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال می‌زند .
مغزم ، مغزم درد می‌کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده‌ام ، چقدر در ذهنم حرف زده‌ام ؛ خروار خروار حرف با لحن و حالت‌های مختلف ، مغایر ، متضاد و ...
گفته‌ام و شنیده‌ام ، خاموش شده و باز برافروخته‌ام ، پرخاش کرده و باز خوددار شده‌ام ، خشم گرفته‌ام و لحظاتی بعد احساس کرده‌ام چشمانم داغ شده‌اند و دارند گُر می‌گیرند ، مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند


#محموددولت‌آبادی




توانایی دوباره مُردن را یافته بودم، سه‌بار مُردن را، مدام مُردن را...
دیدگاه ها (۰)

ژوپیتر : ای کرم بی شرم؛ پس اگر من پادشاه تو نیستم چه کسی تو ...

سعی خواهم کرد خودم را از تو خلاص کنم. سعی خواهم کرد سالم باش...

‏من خسته نیستم ‏دیریست خستگی‌ام‏تعویض گشته است‏به درهم‌شکستگ...

چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی، باز می‌آیند. باز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط