مرسی که هستی واقعا خوشحالم که اومدی تو زندگیم شاید به
_مرسی که هستی، واقعا خوشحالم که اومدی تو زندگیم، شاید به عنوان خواهر اومده باشی ولی به عنوان زن من، تو این خانواده ادامه میدی، درسته دیگه؟
جوابی ندادم و فقط بغلش کردم، فقط میخواستم تو بغل ارامش بخشش یکمی ارامش و حس خوب بهم منتقل شه...
بخاطر خستگی زیاد تو بغلش خوابم برد...
با احساس گرمی و خفگی بیدار شدم، نمیتونستم تکون بخورم
کمی لای چشمامو باز کردم که هوسوک رو دیدم
خواب بود و موهاش روی صورتش ریخته بود و بسیار کیوتش کرده بود
موهاشو اروم کنار زدم و محو صورن کیوت و در عین حال جذابو بی نقصش شدم
نمیتونمخودمو گول بزنم... وقتی با اونم حالم خوبه... همیشه سعی داره خوشحالم کنه و مواظبم باشه
منم دوست دارم همیشه خندون باشه و تحمل ناراحتیشو ندارم
گونشو نوازش کردم که تکونی خورد و چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد
_صبح بخیر بیب...
با شنیدن بیب احساس کردم گونه هام سرخ شده
+ی...یا من که هنوز قبولت نکردم
_اره ولی ردمم نکردی، پس بهت میگم بیب
جوابی بهش ندادم که بلند شدو رو تخت نشست، منم تازه متوجه موقعیتم شدم و سیخ سر جام نشستم
هوسوک بهم زل زده بود که معذب از رو تخت بلند شدم و به سمت دستشویی که تو اتاق اوسوک بود رفتم
بعد شستن دستو صورتم بیرون اومدم که هوسوک رو که به دیوار بقل دستشویی تکیه داده بود دیدم
+چیزی شده؟
اومد سمتم و من عقب عقب میرفتم که به دیوار خوردم
یه دستش رو کنار سرم گذاشت و سرشو نزدیک صورتم اورد که نفسم حبس شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیزی لازمه بگم؟
جوابی ندادم و فقط بغلش کردم، فقط میخواستم تو بغل ارامش بخشش یکمی ارامش و حس خوب بهم منتقل شه...
بخاطر خستگی زیاد تو بغلش خوابم برد...
با احساس گرمی و خفگی بیدار شدم، نمیتونستم تکون بخورم
کمی لای چشمامو باز کردم که هوسوک رو دیدم
خواب بود و موهاش روی صورتش ریخته بود و بسیار کیوتش کرده بود
موهاشو اروم کنار زدم و محو صورن کیوت و در عین حال جذابو بی نقصش شدم
نمیتونمخودمو گول بزنم... وقتی با اونم حالم خوبه... همیشه سعی داره خوشحالم کنه و مواظبم باشه
منم دوست دارم همیشه خندون باشه و تحمل ناراحتیشو ندارم
گونشو نوازش کردم که تکونی خورد و چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد
_صبح بخیر بیب...
با شنیدن بیب احساس کردم گونه هام سرخ شده
+ی...یا من که هنوز قبولت نکردم
_اره ولی ردمم نکردی، پس بهت میگم بیب
جوابی بهش ندادم که بلند شدو رو تخت نشست، منم تازه متوجه موقعیتم شدم و سیخ سر جام نشستم
هوسوک بهم زل زده بود که معذب از رو تخت بلند شدم و به سمت دستشویی که تو اتاق اوسوک بود رفتم
بعد شستن دستو صورتم بیرون اومدم که هوسوک رو که به دیوار بقل دستشویی تکیه داده بود دیدم
+چیزی شده؟
اومد سمتم و من عقب عقب میرفتم که به دیوار خوردم
یه دستش رو کنار سرم گذاشت و سرشو نزدیک صورتم اورد که نفسم حبس شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیزی لازمه بگم؟
- ۱.۶k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط