part 152
#part_152
#طاها
کارم تموم شده بود
رها بهم پیام داده بود که رفته خونه خودشون
میخواستم برم بهش سر بزنم
که گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود
جواب دادم
طاها-بله؟
خانمه-سلام آقای بهمنی من خانم صحت هستم پزشک رها
طاها-سلام...بله شناختم...خوب هستید؟
صحت-ممنون مزاحم شدم تا درباره موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم
طاها-بفرمایید
صحت-اینجا نمیشه اگه ممکنه بیاد مطب
طاها-الان؟
صحت-بله فوریه وگرنه مزاحمتون نمیشد
طاها-باشه من تا یه ساعت دیگه اونجا
صحت-پس میبینمتون
طاها-فعلا
گوشیو قطع کردم و سوار ماشین شدم با سرعت به سمت مطب روندم
همش نگران بودم و تو راه نزدیک بود چندبار تصادف کنم
نکنه حال دیروز رها مربوط به حرفای دکترش داشته باشه؟
نکنه حالش بده؟
وای خدایی نکرده مریضی بدی نگرفته باشه؟
تو فکر و خیال بودم که بالاخره رسیدم
رفتم بالا خداروشکر مطب خلوت بود
بلافاصله رفتم جلو در اتاق و در زدم
صحت-بفرمایید داخل
درو باز کردم و رفتم تو
طاها-سلام
صحت-سلام آقای بهمنی بفرمایید بشینید
نشستم روی مبل
طاها-میشه سریعتر بگید چیشده؟برای رها اتفاقی افتاده؟
صحت-راستش چطور بگم
طاها-جون به لب شدم تروخدا بگید
صحت-میخواستم بگم رابطه شما و رها به ضرر رهاست
با شنیدن حرفش خشکم زد
صحت-ببینید من چند ساله پزشک رهام و خیلی خوب اونو میشناسم اون واقعا عاشق شده به حدی که به خاطرش راضی شده پا بزاره رو آرزوی چند سالش اما رها نمیتونه اون رویاشو فراموش کنه اون همه برنامه ریزیاش برای بعد عملش بود یعنی عمل کردن هدف رها بود من فکر میکنم رها الان داره احساسی تصمیم میگیره مطمئنم اگه به همین راه ادامه بده قطعا پشیمون میشه و اما باید همینطور زندگی کنه و ادامه این زندگی باعث میشه بازم مثل قبل افسردگی بگیره شایدم بدتر از قبل بشه و افسردگیش خدایی نکرده باعث مرگش بشه......
دیگه حرفاشو نمیشنیدم
من فکر میکردم رها دیگه خوب شده
فکر میکردم دیگه نیازی به عمل نداره
اما جون رها چی؟
دکترش بهتر از هرکس دیگه ای میدونه
من نمیخوام به خاطر خود خواهی من رها جونشو از دست بده
من حتی حاضرم جونمو برای زنده موندش بدم
یه عمر تنهایی که دیگه هیچه در برابرش
همه اینا فدای یه تار موی رها
صحت-آقای بهمنی متوجه شدید چی گفتم؟
طاها-باید چیکار کنم؟
صحت-باید از رها جدا شید....
#شکلات_تلخ
#طاها
کارم تموم شده بود
رها بهم پیام داده بود که رفته خونه خودشون
میخواستم برم بهش سر بزنم
که گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود
جواب دادم
طاها-بله؟
خانمه-سلام آقای بهمنی من خانم صحت هستم پزشک رها
طاها-سلام...بله شناختم...خوب هستید؟
صحت-ممنون مزاحم شدم تا درباره موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم
طاها-بفرمایید
صحت-اینجا نمیشه اگه ممکنه بیاد مطب
طاها-الان؟
صحت-بله فوریه وگرنه مزاحمتون نمیشد
طاها-باشه من تا یه ساعت دیگه اونجا
صحت-پس میبینمتون
طاها-فعلا
گوشیو قطع کردم و سوار ماشین شدم با سرعت به سمت مطب روندم
همش نگران بودم و تو راه نزدیک بود چندبار تصادف کنم
نکنه حال دیروز رها مربوط به حرفای دکترش داشته باشه؟
نکنه حالش بده؟
وای خدایی نکرده مریضی بدی نگرفته باشه؟
تو فکر و خیال بودم که بالاخره رسیدم
رفتم بالا خداروشکر مطب خلوت بود
بلافاصله رفتم جلو در اتاق و در زدم
صحت-بفرمایید داخل
درو باز کردم و رفتم تو
طاها-سلام
صحت-سلام آقای بهمنی بفرمایید بشینید
نشستم روی مبل
طاها-میشه سریعتر بگید چیشده؟برای رها اتفاقی افتاده؟
صحت-راستش چطور بگم
طاها-جون به لب شدم تروخدا بگید
صحت-میخواستم بگم رابطه شما و رها به ضرر رهاست
با شنیدن حرفش خشکم زد
صحت-ببینید من چند ساله پزشک رهام و خیلی خوب اونو میشناسم اون واقعا عاشق شده به حدی که به خاطرش راضی شده پا بزاره رو آرزوی چند سالش اما رها نمیتونه اون رویاشو فراموش کنه اون همه برنامه ریزیاش برای بعد عملش بود یعنی عمل کردن هدف رها بود من فکر میکنم رها الان داره احساسی تصمیم میگیره مطمئنم اگه به همین راه ادامه بده قطعا پشیمون میشه و اما باید همینطور زندگی کنه و ادامه این زندگی باعث میشه بازم مثل قبل افسردگی بگیره شایدم بدتر از قبل بشه و افسردگیش خدایی نکرده باعث مرگش بشه......
دیگه حرفاشو نمیشنیدم
من فکر میکردم رها دیگه خوب شده
فکر میکردم دیگه نیازی به عمل نداره
اما جون رها چی؟
دکترش بهتر از هرکس دیگه ای میدونه
من نمیخوام به خاطر خود خواهی من رها جونشو از دست بده
من حتی حاضرم جونمو برای زنده موندش بدم
یه عمر تنهایی که دیگه هیچه در برابرش
همه اینا فدای یه تار موی رها
صحت-آقای بهمنی متوجه شدید چی گفتم؟
طاها-باید چیکار کنم؟
صحت-باید از رها جدا شید....
#شکلات_تلخ
۳۲.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.