fake kook
fake kook
part*37
کوک اومد دستوپای منو باز کرد و نگام کرد انگار میخواست یه چیزی بگه ولی نمیگفت
فقط نگام میکرد سریع رفتم بغلش کردم اونم منو بغل کرد
ا.ت: کوکی
کوک: جانم
ا.ت: خیلی ترسیدم وایی مرسی که هستی
کوک: عزیز دلم خوبی جاییت صدمه ندیده
ا.ت: صوتمو مگه ندیدی
کوک: چون دیدم انگار دست و پای خودمو گم کردم منظورم اینه الان چی خوبی
ا.ت: چون تو هستی اره
بیشتر بغلش میکردم حس ارامش میگرفتم رفتیم تو ماشین تو راه برگشت بودیم
کوک: داری میلرزی
ا.ت: هنوز میترسم
بازم بغلم کرد سرمو گذاشت رو شونش
کوک: عزیزم تو خونه حرف میزنیم از اینجا تا خونه هم یه ساعته تو بخواب
ا.ت: باشه
یک ساعت بعد
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: رسیدیم بیا بریم
ا.ت: باشه
رفتیم داخل
م: ا.ت چیشده چرا صورتت زخمی
ا.ت: حالم خوب نیست من میخوام برم بخوابم
م: یعنی چی بگو چیشده
کوک: مامان من بهت میگم وایسا
رفتم تو اتاقم
کوک: درو قفل نکن میخوام بهت بگم که چرا گفتی که ما از هم جدا شدیم
سرمو انداختم پایین
ا.ت: ببخشید
کوک: ا.ت من بدون تو نمیتونم ولی راست گفتی من نمیتونم برای زندگیت تصمیم بگیرم ولی بخاطر بچه بمون یا اگه میخوای منو بچه خیلی خیلی ناراحت بشیم میتونی ازم جدا شی
ا.ت: دوست داری ازت جدا شم
کوک: نه اصلا چرا دلم بخواد من خیلی دوست دارم
ا.ت: دوسم داری؟
کوک: خیلی
ا.ت: خب بیا
کوک: برای چی
ا.ت: بیا بت میگم
کوک: جانم بگو
رفتم نزدیکش بوسش کردم
کوک: هیی
ا.ت: چیه
کوک: هیچی
اونم اومد نزدیکم بوسم کرد منم باهاش همکاری میکردم که در باز شد
م: چیکار میکنید
کوک ازم جدا شد
کوک: بلد نیستی در بزنی
م: اومدم ببینم ا.ت خوبه
کوک: اره خوبه
م:ا.ت بچه داره شما ول کن نیستید
کوک: نمیتونم
م: خب یه چند ماه دیگه صبر کنید
کوک: خب باشه
م:ا.ت عزیزم خوبی
ا.ت: ها اره خوبم
م: خب باشه من رفتم نکنید از اینکارا خوب نیست
کوک: باشه برو دیگه
م: با من بودی
کوک: ببخشید مامانی میشه برید بیرون میخوام با زنم تنها باشم
م:رفتم دیگه
کوک:چرا درو قفل نکرده بودی
ا.ت: یکدفعه شد
کوک: الان دیگه اشتی
ا.ت: اره
کوک:خب یعنی نمیخوای ازم جدا شی
ا.ت: خب اگه تا اونموقع کاری نکنی نه
کوک: هیچکاری نمیکنم
ا.ت:خیلی بد شد جلوی مامانت
کوک: اشکالی نداره خوبی اصلا بچه خوبه
ا.ت: اره خوبه خیلی هم خوبه
کوک: از کجا میدونی
ا.ت:میدونم دیگه حسش میکنم
کوک: درد داری
ا.ت: یکم
کوک: خب یادم رفت ازت بپرسم این کی بود
ا.ت: اگه یادت باشه بهت گفته بودم دو نفر بودن منو میخواستنا یکی از اونا بود
کوک: یکی رو کشتم الانم نوبت بعدیه
ا.ت: 😭😭
کوک: چرا گریه میکنی عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*37
کوک اومد دستوپای منو باز کرد و نگام کرد انگار میخواست یه چیزی بگه ولی نمیگفت
فقط نگام میکرد سریع رفتم بغلش کردم اونم منو بغل کرد
ا.ت: کوکی
کوک: جانم
ا.ت: خیلی ترسیدم وایی مرسی که هستی
کوک: عزیز دلم خوبی جاییت صدمه ندیده
ا.ت: صوتمو مگه ندیدی
کوک: چون دیدم انگار دست و پای خودمو گم کردم منظورم اینه الان چی خوبی
ا.ت: چون تو هستی اره
بیشتر بغلش میکردم حس ارامش میگرفتم رفتیم تو ماشین تو راه برگشت بودیم
کوک: داری میلرزی
ا.ت: هنوز میترسم
بازم بغلم کرد سرمو گذاشت رو شونش
کوک: عزیزم تو خونه حرف میزنیم از اینجا تا خونه هم یه ساعته تو بخواب
ا.ت: باشه
یک ساعت بعد
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: رسیدیم بیا بریم
ا.ت: باشه
رفتیم داخل
م: ا.ت چیشده چرا صورتت زخمی
ا.ت: حالم خوب نیست من میخوام برم بخوابم
م: یعنی چی بگو چیشده
کوک: مامان من بهت میگم وایسا
رفتم تو اتاقم
کوک: درو قفل نکن میخوام بهت بگم که چرا گفتی که ما از هم جدا شدیم
سرمو انداختم پایین
ا.ت: ببخشید
کوک: ا.ت من بدون تو نمیتونم ولی راست گفتی من نمیتونم برای زندگیت تصمیم بگیرم ولی بخاطر بچه بمون یا اگه میخوای منو بچه خیلی خیلی ناراحت بشیم میتونی ازم جدا شی
ا.ت: دوست داری ازت جدا شم
کوک: نه اصلا چرا دلم بخواد من خیلی دوست دارم
ا.ت: دوسم داری؟
کوک: خیلی
ا.ت: خب بیا
کوک: برای چی
ا.ت: بیا بت میگم
کوک: جانم بگو
رفتم نزدیکش بوسش کردم
کوک: هیی
ا.ت: چیه
کوک: هیچی
اونم اومد نزدیکم بوسم کرد منم باهاش همکاری میکردم که در باز شد
م: چیکار میکنید
کوک ازم جدا شد
کوک: بلد نیستی در بزنی
م: اومدم ببینم ا.ت خوبه
کوک: اره خوبه
م:ا.ت بچه داره شما ول کن نیستید
کوک: نمیتونم
م: خب یه چند ماه دیگه صبر کنید
کوک: خب باشه
م:ا.ت عزیزم خوبی
ا.ت: ها اره خوبم
م: خب باشه من رفتم نکنید از اینکارا خوب نیست
کوک: باشه برو دیگه
م: با من بودی
کوک: ببخشید مامانی میشه برید بیرون میخوام با زنم تنها باشم
م:رفتم دیگه
کوک:چرا درو قفل نکرده بودی
ا.ت: یکدفعه شد
کوک: الان دیگه اشتی
ا.ت: اره
کوک:خب یعنی نمیخوای ازم جدا شی
ا.ت: خب اگه تا اونموقع کاری نکنی نه
کوک: هیچکاری نمیکنم
ا.ت:خیلی بد شد جلوی مامانت
کوک: اشکالی نداره خوبی اصلا بچه خوبه
ا.ت: اره خوبه خیلی هم خوبه
کوک: از کجا میدونی
ا.ت:میدونم دیگه حسش میکنم
کوک: درد داری
ا.ت: یکم
کوک: خب یادم رفت ازت بپرسم این کی بود
ا.ت: اگه یادت باشه بهت گفته بودم دو نفر بودن منو میخواستنا یکی از اونا بود
کوک: یکی رو کشتم الانم نوبت بعدیه
ا.ت: 😭😭
کوک: چرا گریه میکنی عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.