کجایی عزیز دلم؟؟
کجایی عزیز دلم؟؟
حال و روز زندگی ات خوب است؟؟
راستی نگران من نباش...
عالی تر از این نمیشوم...
کارم را دارم..
درس و دانشگاه خوب...
همه چی زندگی ام روال است...
حالمم خوب است..
اما...اما نمیدانی وقتی خاطراتمان را برای دوست های مجازی ام مینویسم چه جیگری از من میسوزد...
خاطراتمان را پست میکنم و کامنت های زیادی میگیرم..
یکی میگوید به به عالی...
دیگری میگوید چه ذهن خلاقی دارید ...
چه قلمی دارید...
ای خدای من ذهن خلاق دیگر چیست؟؟؟
قلم دیگر چیست؟؟؟
بیا دیگر بیا به همه بگو این نوشته هایم ساخته ذهنم نیست ...
خاطراتمان است...
بیا برایشان همه چی را تعریف کن..
بیا بگو داستان نشستن از رو دلتنگی زیر پنجره تان...
داستان علاقه ات به گوجه سبز ...
داستان سر کار رفتن شیفت شبت...
داستان آن درمانگاه و پرستار...
داستان آن آب انار در پارک و تمام متن هایم خاطراتمان است....
میدانی یک بار یکی از خاطراتمان را نوشتم ....
بغض همه وجودم را گرفته بود....
کامنت ها یکی پشت دیگری میامد...
اما یکی از کامنت ها وجودم را آتیش زد ..
بغضم ترکید...
نوشته بود از این مرد ها فقط در قصه هاست...
لطفا داستان های تخیلی نزارید...بر اساس واقعیت
بنویسید...دیگر از این مرد ها نداریم..
بیا دیگر
بیا نبودنت کشت مرا...
بیا دیگر..
بی انصاف من هم دلم میخواهد برایم بنویسند به به عشقتان پایدار..
چقدر به هم میایید...
به به چه خانوم زیبایی دارید..
نمیدانم این نوشته هایم را میبینی یا نه...
ولی میدانی چیست؟؟
اگر این ها را ببینی و برنگردی خیلی بی انصافی عشق دلم....
بخدا خیلی بی انصافی...
بخداااااااااااا خیلی بی انصافی....
حال و روز زندگی ات خوب است؟؟
راستی نگران من نباش...
عالی تر از این نمیشوم...
کارم را دارم..
درس و دانشگاه خوب...
همه چی زندگی ام روال است...
حالمم خوب است..
اما...اما نمیدانی وقتی خاطراتمان را برای دوست های مجازی ام مینویسم چه جیگری از من میسوزد...
خاطراتمان را پست میکنم و کامنت های زیادی میگیرم..
یکی میگوید به به عالی...
دیگری میگوید چه ذهن خلاقی دارید ...
چه قلمی دارید...
ای خدای من ذهن خلاق دیگر چیست؟؟؟
قلم دیگر چیست؟؟؟
بیا دیگر بیا به همه بگو این نوشته هایم ساخته ذهنم نیست ...
خاطراتمان است...
بیا برایشان همه چی را تعریف کن..
بیا بگو داستان نشستن از رو دلتنگی زیر پنجره تان...
داستان علاقه ات به گوجه سبز ...
داستان سر کار رفتن شیفت شبت...
داستان آن درمانگاه و پرستار...
داستان آن آب انار در پارک و تمام متن هایم خاطراتمان است....
میدانی یک بار یکی از خاطراتمان را نوشتم ....
بغض همه وجودم را گرفته بود....
کامنت ها یکی پشت دیگری میامد...
اما یکی از کامنت ها وجودم را آتیش زد ..
بغضم ترکید...
نوشته بود از این مرد ها فقط در قصه هاست...
لطفا داستان های تخیلی نزارید...بر اساس واقعیت
بنویسید...دیگر از این مرد ها نداریم..
بیا دیگر
بیا نبودنت کشت مرا...
بیا دیگر..
بی انصاف من هم دلم میخواهد برایم بنویسند به به عشقتان پایدار..
چقدر به هم میایید...
به به چه خانوم زیبایی دارید..
نمیدانم این نوشته هایم را میبینی یا نه...
ولی میدانی چیست؟؟
اگر این ها را ببینی و برنگردی خیلی بی انصافی عشق دلم....
بخدا خیلی بی انصافی...
بخداااااااااااا خیلی بی انصافی....
۵۷۲
۰۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.