استایل ات برای راه
استایل ات برای راه
p15
🐨کجا میری؟
_پیش ات
🐨کوک ی سوال
_چی شده
🐨رابطه تو ات دقیقا چیه؟
_دوستیم
🐨فقط دوست؟
_کاش اینو خودمم میدونستم
کوک بعد گفتن حرفش سمت خونه ات راه افتاد ات و کوک کسایی برای هم شده بودن که از دید بقیه دوستای صمیمی بودن و از نظر خودشون دوست ولی از نظر قلباشون چی؟
هر دوتاشون میتونستن متوجه احساسات هم بشن ولی هیچ وقت به زبون نمیوردن شایدم نمیتونستن یک احساس ترسی داخل وجود هردوشون بود که مانع ابراز علاقشون به هم میشد
کوک اکثر موقع ها پیش ات بود و بدون خبر و یا هر چیزی میرفت خونه ات و اتم از این ناراضی نبود از اینکه شبا روی مبل تو بغل کوک خوابش کیبورد خوشحال بود از اینکه ادمی تو زندگیش داره که نگرانشم مواظبشه خوشحاله و کوکم انگار تنها جایی که باعث میشه بزرگترین درداشون فراموش کنه خونه اته
از زبان ات
روی مبل نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که متوجه صدای در شدم
+خوش اومدی
_ممنون
کوک بعد گذاشتن کلید ماشینش رو اپن و انداختن کتش روی صندلی رفت و از یخجال ی قوطی ابجو برداشت
+خسته ای؟
_امروز روز مضخرفی بود
ات صدای تلوزیون رو کم کرد و با صدای ارومی گفت
+چی شده؟
کوک همراه گفتن جملش رفت و کنار ات نشست
_چیزی نیست اینروزا یکم عصابم بهم ریختس
کوک ی قلوپ از ابجو خورد و برگشتو سرشو گذاشت رو پای ات و پاهاشو رو مبل دراز کرد ات با اینکه تعجب کرده بود دستشو اورد بالا و شروع کرد به ماساژ دادن سر کوک
+این روزا زیادی سخت میگیری به خودت باید استراحت کنی
_بزار کار این البومه تموم شه یه جوری استراحت میکنم که دنیا به خودش ندیده
ات خنده ای کرد و گفت
+پس به خاطر خستگیت میای پیش من اگه کار البومتون تموم شه دیگه اینجا پیدات نمیشه مگه نه
_چ قبول کنی چ نه تو تنها کسی هستی که بهم ارامش میدی و اینکه به خاطر خستگیم نمیای چون دلتنگتم میام
ات اروم با دستش روی پیشونی کوک کوبید و با تخس گفت
+اره جون عمت
_چیکار عمم داری؟ اینارو ولش کن چند روز دیگه تولدته برنامت چیه؟
+برنامه خاصی ندارم
_خب من برات ی برنامه دارم
+و اون چیه؟
_مامانم امروز زنگ زد و گفت میخواد که ببینتت و برات تولد بگیره
+واقعا؟ _اره ولی باید بریم بوسان میخوای بلیت بگیرم؟
+من ی فکر بهتر دارم بیا زمینی بریم
ادامش در کامنتا
p15
🐨کجا میری؟
_پیش ات
🐨کوک ی سوال
_چی شده
🐨رابطه تو ات دقیقا چیه؟
_دوستیم
🐨فقط دوست؟
_کاش اینو خودمم میدونستم
کوک بعد گفتن حرفش سمت خونه ات راه افتاد ات و کوک کسایی برای هم شده بودن که از دید بقیه دوستای صمیمی بودن و از نظر خودشون دوست ولی از نظر قلباشون چی؟
هر دوتاشون میتونستن متوجه احساسات هم بشن ولی هیچ وقت به زبون نمیوردن شایدم نمیتونستن یک احساس ترسی داخل وجود هردوشون بود که مانع ابراز علاقشون به هم میشد
کوک اکثر موقع ها پیش ات بود و بدون خبر و یا هر چیزی میرفت خونه ات و اتم از این ناراضی نبود از اینکه شبا روی مبل تو بغل کوک خوابش کیبورد خوشحال بود از اینکه ادمی تو زندگیش داره که نگرانشم مواظبشه خوشحاله و کوکم انگار تنها جایی که باعث میشه بزرگترین درداشون فراموش کنه خونه اته
از زبان ات
روی مبل نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که متوجه صدای در شدم
+خوش اومدی
_ممنون
کوک بعد گذاشتن کلید ماشینش رو اپن و انداختن کتش روی صندلی رفت و از یخجال ی قوطی ابجو برداشت
+خسته ای؟
_امروز روز مضخرفی بود
ات صدای تلوزیون رو کم کرد و با صدای ارومی گفت
+چی شده؟
کوک همراه گفتن جملش رفت و کنار ات نشست
_چیزی نیست اینروزا یکم عصابم بهم ریختس
کوک ی قلوپ از ابجو خورد و برگشتو سرشو گذاشت رو پای ات و پاهاشو رو مبل دراز کرد ات با اینکه تعجب کرده بود دستشو اورد بالا و شروع کرد به ماساژ دادن سر کوک
+این روزا زیادی سخت میگیری به خودت باید استراحت کنی
_بزار کار این البومه تموم شه یه جوری استراحت میکنم که دنیا به خودش ندیده
ات خنده ای کرد و گفت
+پس به خاطر خستگیت میای پیش من اگه کار البومتون تموم شه دیگه اینجا پیدات نمیشه مگه نه
_چ قبول کنی چ نه تو تنها کسی هستی که بهم ارامش میدی و اینکه به خاطر خستگیم نمیای چون دلتنگتم میام
ات اروم با دستش روی پیشونی کوک کوبید و با تخس گفت
+اره جون عمت
_چیکار عمم داری؟ اینارو ولش کن چند روز دیگه تولدته برنامت چیه؟
+برنامه خاصی ندارم
_خب من برات ی برنامه دارم
+و اون چیه؟
_مامانم امروز زنگ زد و گفت میخواد که ببینتت و برات تولد بگیره
+واقعا؟ _اره ولی باید بریم بوسان میخوای بلیت بگیرم؟
+من ی فکر بهتر دارم بیا زمینی بریم
ادامش در کامنتا
- ۵.۸k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط