فیک عاشقت شدم
#فیک_عاشقت_شدم
#پارت_21
انا ویو: خیلی خسته بودیم.. و رفتیم بالا لباسامون رو عوض کردیم... و روی تخت ولو شدم... کوک هم پیشم دراز کشید و باهم خوابیدیم..
پرش زمانی به ۴ سال بعد
آنا ویو: ۴ سال گذشت و منو کوک بچه دار شدیم یه پسر داریم اسمش هیونمینه و پسرمون ۳ساله شه
ایملی هم با تهیونگ ازدواج کردن و بچه دار شدن و بچه شون یه دختره که ۲ سالشه
دینگ دینگ (زنگ در خونه)
هیونمین: مامانیی من میلم در رو باز میکنم
آنا: باشه پسرم فقط اروم برو نیفتی
هیونمین: باشه مامانی
هیونمین: سلام عمو تهیونگ سلام خالع ایملی
ته ته (تهیونگ رو مینویسم ته ته)
ته ته: جانم عمو
هیونمین: سلام امیلیا(اسم بچه ته ته و ایملیه)
امیلیا: دلام هیونمین
هیونمین: میای بلیم بازی تنیم
امیلیا: اله بلیم
آنا ویو: رفتم جلو در با ته ته و ایملی احوال پرسی کردم
ته ته: زن داداش کوک کجاست
کوک: اومدم
کوک: سلام زن داداش سلام ته ته
کوک: چه خبر از این ورا چه عجب بهمون سر زدین
ایملی: اهوم سرمون شلوغه برای همین نمیتونیم بهتون سر بزنیم
آنا: اوم دلم براتون تنگ شده بود
ایملی: ماهم همینطور
هیونمین: مامان هه هه هه (نفس نفس)
آنا: جانم عزیزم
امیلیا: خاله هه هه هیونمین وایسا الان میگرمت
هیونمین: هه هه نمیتونی به من برسی
کوک: بچه ها بدویین بیاین اینجا بسه بازی انقدر دویدین خونه رو رو سرتون گذاشتین
بچه ها اومدن پیشمون
ته ته: افرین بچه ها بیاین روی مبل بشینید
ته ته: کوک به نظرم یه بچه ی دیگه هم بیارین برای هم بازی با هیونمین
کوک: داداش فک کردی من نمیخوام من اماده ام فقط باید آنا بخواد
آنا: اعه کوک پیشه بچه هاییم ها
امیلیا: مامانی یه سوال داستم
ایملی: جانم عزیزم بپرس
امیلیا: مامان بچه چجوری به وجود میاد؟
هیونمین: اره مامان امیلیا راست میگه بچه چجوری به وجود میاد
کوک: خب بشینید براتون توضیح بدم
ته ته: ارع بیاین باهم بهتون توضیح بدیم
کوک: خب نگاه کنید وقتی زن و مرد ازدواج میکنند و روز ازدواج شون میرن رو تخت و...
آنا و ایملی: اعه کوک و ته زشته نگین
امیلیا و هیونمین: اعه ما میخوایم بفهمین
کوک و ته: میرن رو تخت و..
انا: کوکککک
کوک: میرن رو تخت و یه بازی هست برای بزرگ سالا اونو انجام میدن و خدا بهشون بچه میده
امیلیا: خب بیا بلیم رو تخت و این بازی رو انجام بدیم
ایملی: دخترم ولش کن اینا برای تو خوب نیس
کوک: خب بچه ها شما بزرگ شدین خودتون زن یا شوهر بگیرید باهاش این بازی رو انجام بدید و بچه دار شید
آنا: کوک حسابتو میرسم
کوک: نه شکر خوردم
کوک: خب بچه ها اینا رو ول کنید و بریم قایم موشک
امیلیا و هیونمین: ارععع بزن بریم
ویو ادمین: این ۴ تا دختر و پسرک قصه ی ما با بچه هاشون عالی زندگی کردن و خوشبخت شدن
پایان
حمایت کنید
میدونم چرت شد😂😔
فیک بعدی از کی باشع؟
#پارت_21
انا ویو: خیلی خسته بودیم.. و رفتیم بالا لباسامون رو عوض کردیم... و روی تخت ولو شدم... کوک هم پیشم دراز کشید و باهم خوابیدیم..
پرش زمانی به ۴ سال بعد
آنا ویو: ۴ سال گذشت و منو کوک بچه دار شدیم یه پسر داریم اسمش هیونمینه و پسرمون ۳ساله شه
ایملی هم با تهیونگ ازدواج کردن و بچه دار شدن و بچه شون یه دختره که ۲ سالشه
دینگ دینگ (زنگ در خونه)
هیونمین: مامانیی من میلم در رو باز میکنم
آنا: باشه پسرم فقط اروم برو نیفتی
هیونمین: باشه مامانی
هیونمین: سلام عمو تهیونگ سلام خالع ایملی
ته ته (تهیونگ رو مینویسم ته ته)
ته ته: جانم عمو
هیونمین: سلام امیلیا(اسم بچه ته ته و ایملیه)
امیلیا: دلام هیونمین
هیونمین: میای بلیم بازی تنیم
امیلیا: اله بلیم
آنا ویو: رفتم جلو در با ته ته و ایملی احوال پرسی کردم
ته ته: زن داداش کوک کجاست
کوک: اومدم
کوک: سلام زن داداش سلام ته ته
کوک: چه خبر از این ورا چه عجب بهمون سر زدین
ایملی: اهوم سرمون شلوغه برای همین نمیتونیم بهتون سر بزنیم
آنا: اوم دلم براتون تنگ شده بود
ایملی: ماهم همینطور
هیونمین: مامان هه هه هه (نفس نفس)
آنا: جانم عزیزم
امیلیا: خاله هه هه هیونمین وایسا الان میگرمت
هیونمین: هه هه نمیتونی به من برسی
کوک: بچه ها بدویین بیاین اینجا بسه بازی انقدر دویدین خونه رو رو سرتون گذاشتین
بچه ها اومدن پیشمون
ته ته: افرین بچه ها بیاین روی مبل بشینید
ته ته: کوک به نظرم یه بچه ی دیگه هم بیارین برای هم بازی با هیونمین
کوک: داداش فک کردی من نمیخوام من اماده ام فقط باید آنا بخواد
آنا: اعه کوک پیشه بچه هاییم ها
امیلیا: مامانی یه سوال داستم
ایملی: جانم عزیزم بپرس
امیلیا: مامان بچه چجوری به وجود میاد؟
هیونمین: اره مامان امیلیا راست میگه بچه چجوری به وجود میاد
کوک: خب بشینید براتون توضیح بدم
ته ته: ارع بیاین باهم بهتون توضیح بدیم
کوک: خب نگاه کنید وقتی زن و مرد ازدواج میکنند و روز ازدواج شون میرن رو تخت و...
آنا و ایملی: اعه کوک و ته زشته نگین
امیلیا و هیونمین: اعه ما میخوایم بفهمین
کوک و ته: میرن رو تخت و..
انا: کوکککک
کوک: میرن رو تخت و یه بازی هست برای بزرگ سالا اونو انجام میدن و خدا بهشون بچه میده
امیلیا: خب بیا بلیم رو تخت و این بازی رو انجام بدیم
ایملی: دخترم ولش کن اینا برای تو خوب نیس
کوک: خب بچه ها شما بزرگ شدین خودتون زن یا شوهر بگیرید باهاش این بازی رو انجام بدید و بچه دار شید
آنا: کوک حسابتو میرسم
کوک: نه شکر خوردم
کوک: خب بچه ها اینا رو ول کنید و بریم قایم موشک
امیلیا و هیونمین: ارععع بزن بریم
ویو ادمین: این ۴ تا دختر و پسرک قصه ی ما با بچه هاشون عالی زندگی کردن و خوشبخت شدن
پایان
حمایت کنید
میدونم چرت شد😂😔
فیک بعدی از کی باشع؟
۱۸.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.