فیک عشق من
#فیک_عشق _من
#پارت_1
یونا: سلام من یونا هستم. 23 سالمه وقتی 6 سالم بود پدر و مادرم را در یک تصادف از دست داده ام... و پیش خاله ام زندگی میکردم وقتی 18 سالم شد تصمیم گرفتم.. مستقل بشم و یک خونه ی جدا از خاله ام برای خودم خریدم... و الان 23 سالمه... ادم مستقلی شدم.. در حدی که میتونم شکم خودمو سیر کنم و در یک رستوران کار میکنم......
منو کوک 1 ساله که با همیم.... و امروز قراره کوک به پدر و مادرش بگه که منو اون باهمیم....
کوک بزرگترین مافیای کره جنوبی است... ولی در حین حال من باز هم دوسش دارم...
یونا ویو: ساعت 6 صبحه از خواب بیدار شدم و تختمو مرتب کردمو رفتم حموم و یه دوش 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهای بلند و طلایی رنگمو خشک کردم و بهشون حالت دادم و همینجوری بازشون گذاشتم... یه ارایش ساده انجام دادم...
رفتم سمت کمد و لباس کارم را پوشیدم.... کیف و موبایلمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.... ساعت 8 نیم باید سر کار باشم... و الان ساعت 8..
خیلی گشنم شده بود برای همین رفتم یه چیزی خریدم و خوردم تا گرسنگیمو بر طرف کنه... و بعد از چند دقیقه رسیدم رستوران...
کیفمو روی میز گذاشتم و رفتم کارم رو انجام بدم....
ساعت 8 شب...
یونا: اخیش بالاخره کارم تموم شد.... و با رییس خدافظی کردمو کیفم رو برداشتم و رفتم به سمت خونه
یونا ویو: توی راه بودم تا برم به سمت خونه که یهو.. گوشیم زنگ خورد.. اون کوک بود... جواب دادم
کوک: سلام عزیزم خوبی..
یونا: سلام خوبم مرسی تو خوبی؟
کوک: تو خوب باشی منم خوبم... اه راستی میخاستم بگم که امروز قراره مامان و بابام از امریکا بیان پیشم...
یه 1 ساعت دیگه میرسن....
تو هم حاضر شو بیا تا تو رو با مامان و بابام اشنا کنم.. نه هم نداریم
یونا: باشه من الان دارم میرم سمت خونه... حاضر شم میام
کوک: کجا بودی...
یونا: میخام کجا باشم... طبق معمول سر کار
کوک: اها باشه زود حاضر شو و بیا
یونا: باشه ای گفتم و رسیدم خونه و یه دوش 10 مینی گرفتم و کار های لازم رو انجام دادم... و یک لباس خوشگل و مناسب برای اونجا پوشیدم....
کیفم و موبایلمو گرفتم و از خونه زدم بیرون...
ساعت 9 نیم پدر و مادر کوک میرسن... و الان ساعت 9 است...
سوار تاکسی شدم و بعد از چند دقیقه رسیدم خونه ی کوک...
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه و زنگ در رو زدم.. که صدای شکستن چیزی از خونه ی کوک اومد....
حمایت کنید...
نظرتون دربارع ی فیک جدید چیع؟
حتما تو کامنتا نظرتون رو بگید..
خب هنوز پارت دوم رو ننوشتم
هر وقت پارت دو رو نوشتم... میزارم.... و حمایت کنید
برای پارت اول شرط نمیزارم...
#پارت_1
یونا: سلام من یونا هستم. 23 سالمه وقتی 6 سالم بود پدر و مادرم را در یک تصادف از دست داده ام... و پیش خاله ام زندگی میکردم وقتی 18 سالم شد تصمیم گرفتم.. مستقل بشم و یک خونه ی جدا از خاله ام برای خودم خریدم... و الان 23 سالمه... ادم مستقلی شدم.. در حدی که میتونم شکم خودمو سیر کنم و در یک رستوران کار میکنم......
منو کوک 1 ساله که با همیم.... و امروز قراره کوک به پدر و مادرش بگه که منو اون باهمیم....
کوک بزرگترین مافیای کره جنوبی است... ولی در حین حال من باز هم دوسش دارم...
یونا ویو: ساعت 6 صبحه از خواب بیدار شدم و تختمو مرتب کردمو رفتم حموم و یه دوش 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهای بلند و طلایی رنگمو خشک کردم و بهشون حالت دادم و همینجوری بازشون گذاشتم... یه ارایش ساده انجام دادم...
رفتم سمت کمد و لباس کارم را پوشیدم.... کیف و موبایلمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.... ساعت 8 نیم باید سر کار باشم... و الان ساعت 8..
خیلی گشنم شده بود برای همین رفتم یه چیزی خریدم و خوردم تا گرسنگیمو بر طرف کنه... و بعد از چند دقیقه رسیدم رستوران...
کیفمو روی میز گذاشتم و رفتم کارم رو انجام بدم....
ساعت 8 شب...
یونا: اخیش بالاخره کارم تموم شد.... و با رییس خدافظی کردمو کیفم رو برداشتم و رفتم به سمت خونه
یونا ویو: توی راه بودم تا برم به سمت خونه که یهو.. گوشیم زنگ خورد.. اون کوک بود... جواب دادم
کوک: سلام عزیزم خوبی..
یونا: سلام خوبم مرسی تو خوبی؟
کوک: تو خوب باشی منم خوبم... اه راستی میخاستم بگم که امروز قراره مامان و بابام از امریکا بیان پیشم...
یه 1 ساعت دیگه میرسن....
تو هم حاضر شو بیا تا تو رو با مامان و بابام اشنا کنم.. نه هم نداریم
یونا: باشه من الان دارم میرم سمت خونه... حاضر شم میام
کوک: کجا بودی...
یونا: میخام کجا باشم... طبق معمول سر کار
کوک: اها باشه زود حاضر شو و بیا
یونا: باشه ای گفتم و رسیدم خونه و یه دوش 10 مینی گرفتم و کار های لازم رو انجام دادم... و یک لباس خوشگل و مناسب برای اونجا پوشیدم....
کیفم و موبایلمو گرفتم و از خونه زدم بیرون...
ساعت 9 نیم پدر و مادر کوک میرسن... و الان ساعت 9 است...
سوار تاکسی شدم و بعد از چند دقیقه رسیدم خونه ی کوک...
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه و زنگ در رو زدم.. که صدای شکستن چیزی از خونه ی کوک اومد....
حمایت کنید...
نظرتون دربارع ی فیک جدید چیع؟
حتما تو کامنتا نظرتون رو بگید..
خب هنوز پارت دوم رو ننوشتم
هر وقت پارت دو رو نوشتم... میزارم.... و حمایت کنید
برای پارت اول شرط نمیزارم...
۱۴.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.