پارت صد ونه
#پارت صد ونه
نازنین : خیلی ترسیده بودم حاجیه دیگه فقط خودشونمی زد امیر علی خیس عرق شده بود تبش خیلی بالا بود رهام با دکتر اومد وبا دیدن امیر علی وحشت زده گفت : چش شده ...امیر علی داداش
تکونش داد
دکتر رهام رو کنار زدوگفت : تبش خیلی بالاست کی اینجوری شده ؟!
- یه چند ساعتیه
دکتر : چند ساعته ؟!!!
- من اومدم اتاقش اینجوری بود چند ساعت پیش خوب بود داشت نماز می خوند گفت سردمه کنار شمینه خوابیده بود
حاجیه : الهی بمیرم بچه ام داره از دست میره
دکتر : چیزی نیست لطفا بیرون باشید رهام بیا اینجا
با حاجیه رفتیم تو سالن نگران بودیم براش آرمان شیطون مارو که می دید تو این حالیم ساکت نگامون می کرد حاجیه یه بند گریه می کرد بهش حق می دادم
رهام واون پسره که دکتر بوداز اتاق اومدن بیرون زیر بغل امیر علی رو گرفته بودن
رهام : در حموم رو باز کن
دوییدم در رو باز کردم دکتره اومد کنارمون ولی رهام پیش امیر علی موند
دکتر : شما خانم امیر علی هستید
- بله
دکتر : میشه یه لحظه تنهامون بزارید
متعجب رفتم اتاقم چی می خواست به حاجیه بگه که من نفهمم یعنی من غریبه بودم ؟!
سرک انداختم حاجیه نبود اومدم بیرون رهام ودکتره داشتن حرف می زدن جلو در اتاق امیر علی
- رهام امیر علی چطوره ؟!
رهام : بهتره برو ببینش
رفتم اتاق امیر علی خوابیده بود موهاش خیس بود دستمو گذاشتم رو پیشونیش چشاشو باز کردونگام کرد
- خوبی
امیر علی : خوبم
- نگرانتم
لبخندی کمرنگ زد رنگش بدجور پریده بود
دستمو گرفت واروم پشت دستمو بوسید
- نگران نباش خوبم
کنارش موندم تا خواب رفت
- خوابید ؟
رومو برگردوندم طرف رهام
رهام : بیا خواهر کوچلو بزار بخوابه
بلند شدم وباهاش رفتم تو سالن نشستیم
رهام : نازنین چند وقته زن امیر علی شدی؟
- چرا می پرسی؟
رهام : چرا داره چرا اتاقش جداست
اخم کردم اونم اخمی کردوگفت : امیر رو مثله داداش نداشتم دوست دارم به اندازه آبجی کوچلوم ...قربونت برم میدونم امیر حسین رو دوست داشتی وداری می دونی چقدر برای امیر علی سخت بود قبول کردن اینکه زن برادرش رو بگیره فکز می کنی برای کدومتون سخت تر بود ؟!
- نمی دونم
رهام : دیگه وقتی زنش شدی یعنی چی ؟!
- رهام ...
رهام : برای من دلیل نیار خواهر می دونی چند بار می خواست برات کادو بگیره ازت می ترسید می فهمی چی میگم چطوری باهاش رفتار کردی که انقدر نگرانه ومی ترسه تو ناراحت بشی
- چرا اینا رو میگی
رهام : نمیشه که همه چیز رو من بگم ولی دیگه باید ...ببین چی میگم باید قبول کنی امیر علی شوهرته ...نزار این پسرو یه دختر بی لیاقت صاحب بشه
حرمت امیرحسین رو داری دوسش داری هنوز بابای بچه اته اینا همش درست ولی اخرش
نازنین : خیلی ترسیده بودم حاجیه دیگه فقط خودشونمی زد امیر علی خیس عرق شده بود تبش خیلی بالا بود رهام با دکتر اومد وبا دیدن امیر علی وحشت زده گفت : چش شده ...امیر علی داداش
تکونش داد
دکتر رهام رو کنار زدوگفت : تبش خیلی بالاست کی اینجوری شده ؟!
- یه چند ساعتیه
دکتر : چند ساعته ؟!!!
- من اومدم اتاقش اینجوری بود چند ساعت پیش خوب بود داشت نماز می خوند گفت سردمه کنار شمینه خوابیده بود
حاجیه : الهی بمیرم بچه ام داره از دست میره
دکتر : چیزی نیست لطفا بیرون باشید رهام بیا اینجا
با حاجیه رفتیم تو سالن نگران بودیم براش آرمان شیطون مارو که می دید تو این حالیم ساکت نگامون می کرد حاجیه یه بند گریه می کرد بهش حق می دادم
رهام واون پسره که دکتر بوداز اتاق اومدن بیرون زیر بغل امیر علی رو گرفته بودن
رهام : در حموم رو باز کن
دوییدم در رو باز کردم دکتره اومد کنارمون ولی رهام پیش امیر علی موند
دکتر : شما خانم امیر علی هستید
- بله
دکتر : میشه یه لحظه تنهامون بزارید
متعجب رفتم اتاقم چی می خواست به حاجیه بگه که من نفهمم یعنی من غریبه بودم ؟!
سرک انداختم حاجیه نبود اومدم بیرون رهام ودکتره داشتن حرف می زدن جلو در اتاق امیر علی
- رهام امیر علی چطوره ؟!
رهام : بهتره برو ببینش
رفتم اتاق امیر علی خوابیده بود موهاش خیس بود دستمو گذاشتم رو پیشونیش چشاشو باز کردونگام کرد
- خوبی
امیر علی : خوبم
- نگرانتم
لبخندی کمرنگ زد رنگش بدجور پریده بود
دستمو گرفت واروم پشت دستمو بوسید
- نگران نباش خوبم
کنارش موندم تا خواب رفت
- خوابید ؟
رومو برگردوندم طرف رهام
رهام : بیا خواهر کوچلو بزار بخوابه
بلند شدم وباهاش رفتم تو سالن نشستیم
رهام : نازنین چند وقته زن امیر علی شدی؟
- چرا می پرسی؟
رهام : چرا داره چرا اتاقش جداست
اخم کردم اونم اخمی کردوگفت : امیر رو مثله داداش نداشتم دوست دارم به اندازه آبجی کوچلوم ...قربونت برم میدونم امیر حسین رو دوست داشتی وداری می دونی چقدر برای امیر علی سخت بود قبول کردن اینکه زن برادرش رو بگیره فکز می کنی برای کدومتون سخت تر بود ؟!
- نمی دونم
رهام : دیگه وقتی زنش شدی یعنی چی ؟!
- رهام ...
رهام : برای من دلیل نیار خواهر می دونی چند بار می خواست برات کادو بگیره ازت می ترسید می فهمی چی میگم چطوری باهاش رفتار کردی که انقدر نگرانه ومی ترسه تو ناراحت بشی
- چرا اینا رو میگی
رهام : نمیشه که همه چیز رو من بگم ولی دیگه باید ...ببین چی میگم باید قبول کنی امیر علی شوهرته ...نزار این پسرو یه دختر بی لیاقت صاحب بشه
حرمت امیرحسین رو داری دوسش داری هنوز بابای بچه اته اینا همش درست ولی اخرش
- ۲۱.۵k
- ۱۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط