عشق اجباری پارت هفت مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_هفت #مهدیه_عسگری
دیگه یجورایی جریان اونشب فراموشم شده بود و هنوزم خودمو مدیون این استاد جدید میدونستم....
بعد از اونشب تنبیهمو برداشت و همه تعجب کرده بودن ولی نمیدونستن چرا؟؟؟؟....به جز خودم...
داشتم غذا درست میکردم که زنگ درو زدن.....
زیر غذا رو کم کردم و به سمت در رفتم....وقتی بازش کردم ننه سلطان و دایی جهانگیر و دیدم.....
اونممممم با دوتااااا چمدووووون بزرگگگگ....
بزور لبامو کش دادم و گفتم:سلام خوش اومدین بفزمایید تو....ننه طبق معمول گفت:سلام به میمون خوشگل خودمه!!!...چطوری ترشیده؟!!....
بعدم جوری ماچم کرد که کلا ابیاری شدم....
با چندش استینمو روی محل بوسش کشیدم و پاکش کردم....
دایی جهانگیرمم که ۴۰سالش بود و به خاطر اعتیادش کسی بش زن نمیداد با صدای مفنگیش که خدایی هیچی ازش نمیفهمیدم شروع به حرف زدن کرد:شلام به عژیژ دایی...ژطوری عژیژم؟!....
بعدم چون باز دوباره اینم دندون درست حسابی نداشت ابیاریم کرد و رفت....بعد از رفتنشون به داخل سریع درو بستم و خودمو پرت کردم تو دستشویی و با صابون صورتمو شستم...والاع...
بعد از چن دقیقه اومدم تو پذیرایی که نزدیک بود از خنده پخش زمین بشم....متاسفانه این مامان بزرگ ما خیلی امروزیه ولی امروز دیگه خیلی غوقا کرده بود....یه شورتک لی خیلی کوتا با تاپ نیم تنه صورتی پوشیده بود و موهاشو هم صورتی کرده بود که چون زیر روسری بودن نفهمیدم.....
خدااااایا کمک کن نخندم....چون اگه بخندم ننه پدرمو در میاره.....اخه هیکلشم خیلی پیر و چروک بود و با اون لباسا اصن همخونی نداشت😐 .....
دیدم ننه داره میرقصه و اهنگ جونی جونمو گذاشته و داره حسابی قر میده و دایی جهانگیرم با اون دندونای یکی درمیونش میخنده و دست میزنه....
دیدم ننه برگشت سمتم و گفت:چته ترشیده بیا برقص....شاید چن روز دیگه واسه ننت خاستگار خوب اومد بیا یکم تمرین کن تو عروسیم حسابی برقصی.....اینو که گفت نتونستم تحمل کنم و خودمو پرت کردم تو دستشویی و تا جایی که تونستم خندیدم.....
دیگه یجورایی جریان اونشب فراموشم شده بود و هنوزم خودمو مدیون این استاد جدید میدونستم....
بعد از اونشب تنبیهمو برداشت و همه تعجب کرده بودن ولی نمیدونستن چرا؟؟؟؟....به جز خودم...
داشتم غذا درست میکردم که زنگ درو زدن.....
زیر غذا رو کم کردم و به سمت در رفتم....وقتی بازش کردم ننه سلطان و دایی جهانگیر و دیدم.....
اونممممم با دوتااااا چمدووووون بزرگگگگ....
بزور لبامو کش دادم و گفتم:سلام خوش اومدین بفزمایید تو....ننه طبق معمول گفت:سلام به میمون خوشگل خودمه!!!...چطوری ترشیده؟!!....
بعدم جوری ماچم کرد که کلا ابیاری شدم....
با چندش استینمو روی محل بوسش کشیدم و پاکش کردم....
دایی جهانگیرمم که ۴۰سالش بود و به خاطر اعتیادش کسی بش زن نمیداد با صدای مفنگیش که خدایی هیچی ازش نمیفهمیدم شروع به حرف زدن کرد:شلام به عژیژ دایی...ژطوری عژیژم؟!....
بعدم چون باز دوباره اینم دندون درست حسابی نداشت ابیاریم کرد و رفت....بعد از رفتنشون به داخل سریع درو بستم و خودمو پرت کردم تو دستشویی و با صابون صورتمو شستم...والاع...
بعد از چن دقیقه اومدم تو پذیرایی که نزدیک بود از خنده پخش زمین بشم....متاسفانه این مامان بزرگ ما خیلی امروزیه ولی امروز دیگه خیلی غوقا کرده بود....یه شورتک لی خیلی کوتا با تاپ نیم تنه صورتی پوشیده بود و موهاشو هم صورتی کرده بود که چون زیر روسری بودن نفهمیدم.....
خدااااایا کمک کن نخندم....چون اگه بخندم ننه پدرمو در میاره.....اخه هیکلشم خیلی پیر و چروک بود و با اون لباسا اصن همخونی نداشت😐 .....
دیدم ننه داره میرقصه و اهنگ جونی جونمو گذاشته و داره حسابی قر میده و دایی جهانگیرم با اون دندونای یکی درمیونش میخنده و دست میزنه....
دیدم ننه برگشت سمتم و گفت:چته ترشیده بیا برقص....شاید چن روز دیگه واسه ننت خاستگار خوب اومد بیا یکم تمرین کن تو عروسیم حسابی برقصی.....اینو که گفت نتونستم تحمل کنم و خودمو پرت کردم تو دستشویی و تا جایی که تونستم خندیدم.....
۱.۹k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.