Izana Kurukawaᵖᵃʳᵗ³
Izana Kurukawaᵖᵃʳᵗ³
ایزانا: خفه شو
ا/ت: بخدا من بی تقصیرم
ایزانا: بهت گفتم خـفـــه شـــو، نمیخوام صداتو بشنوم
*ا/ت هیچی نگفت و یکم بغض کرد و به بیرون نگاه کرد*
*رسیدن خونه*
«ا/ت خواست بره تو اتاق که ایزانا محکم مچ دستش رو گرفت»
ایزانا: تو با چه اجازه ای رفتی تولدی که اون عوضی هست؟؟
ا/ت: من بخدا نمیدونستم اون اونجاست
ایزانا: بهم دروغ نگو ا/ت چرا وقتی دوسم نداری باهام بازی میکنی؟ هاا؟؟؟
ا/ت: ایزانا... من دوست دارم، دروغ نمیگم
ایزانا: اگه دوسم داشتی بهم خبر میدادی، برات یکم هم ارزش نداشتم که بهم خبر ندادی و رفتی، اگه دو دقیقه دیرتر میرسیدم میخواستی چه غلطی بکنی؟ فکرش رو کرده بودی؟؟؟ اره دیگه، چون من یه یتیمم و یه خلافکار
ا/ت: چرت و پرت نگو من دوستت
«ایزانا یه سیلی محکم به ا/ت زد»
ایزانا: دروغ نگو!!! ~با داد~
/ایزانا رفت بیرون/
☆ا/ت هنوز تو شوک بود بعدش سریع رفت تو اتاق و وسایلش رو جمع کرد و رفت☆
«پایان فلش بک»
☆پارت 4☆
ایزانا: خفه شو
ا/ت: بخدا من بی تقصیرم
ایزانا: بهت گفتم خـفـــه شـــو، نمیخوام صداتو بشنوم
*ا/ت هیچی نگفت و یکم بغض کرد و به بیرون نگاه کرد*
*رسیدن خونه*
«ا/ت خواست بره تو اتاق که ایزانا محکم مچ دستش رو گرفت»
ایزانا: تو با چه اجازه ای رفتی تولدی که اون عوضی هست؟؟
ا/ت: من بخدا نمیدونستم اون اونجاست
ایزانا: بهم دروغ نگو ا/ت چرا وقتی دوسم نداری باهام بازی میکنی؟ هاا؟؟؟
ا/ت: ایزانا... من دوست دارم، دروغ نمیگم
ایزانا: اگه دوسم داشتی بهم خبر میدادی، برات یکم هم ارزش نداشتم که بهم خبر ندادی و رفتی، اگه دو دقیقه دیرتر میرسیدم میخواستی چه غلطی بکنی؟ فکرش رو کرده بودی؟؟؟ اره دیگه، چون من یه یتیمم و یه خلافکار
ا/ت: چرت و پرت نگو من دوستت
«ایزانا یه سیلی محکم به ا/ت زد»
ایزانا: دروغ نگو!!! ~با داد~
/ایزانا رفت بیرون/
☆ا/ت هنوز تو شوک بود بعدش سریع رفت تو اتاق و وسایلش رو جمع کرد و رفت☆
«پایان فلش بک»
☆پارت 4☆
۱۶.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.