ازدواج سوری پارت 34
ازدواج سوری پارت 34
ویو ات هیون ووک و نیا رفتن تو اتاق
منم با تهیونگ ناهار خوردیم نیانگ ساعت شیش کلاس داشت برای همین رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم یه نیم تنه ی مشکی و با یه شلوار لش مشکی پوشیدم جوری که نافم با خط شورتم معلوم بود موهام رو هم باز کردم و با گوشیم خودمو با شکم پرت کردم رو تخت رفتم تو اینستا میچرخیدم که....
ویو تهیونگ
رفتم تو اتاق کتمو در اوردم که ات رو دیدم که داره با گوشیش ور میره رفتم یه پخ کوچیکش کردم که یه جیغ نسبتاً اروم کشید که افتادم روش
ات ـ تهیونگ شی ترسوندیم
ـ توکه نمی ترسیدی چیشد یهو؟
ات ـ خب وقتی که این جوری میای معلومه که ادم زهر ترک میشه
ـ من که کاری نکردم این تویی که منو تحریک میکنه
ات ـ باشه مقصر منم حالا از روم پاشو
ـ شیرو
ات ـ حداقل بزار اونوری شم بعد بیوفت روم
ـ باشه
ویو ات
تهیونگ یه خورده خودشو از روم بلند کرد اون وری شدم که بتونم تهیونگو ببینم تا برگشتم تهیونگ سریع لباشو گذاشت رو لبام همراهیش کردم بعد از چند دقیقه ازم جدا شد اما نفساش هنوز بهم برخورد میکرد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم
ـ عاشق این دیونه بازیاتم
یکی از دستاشو دور کمرم حلقه کرد
ته ـ اما من عاشق همچیتم
ـ*لباشو گاز میگره*
ته ـ میبینی مقصر خودتی
باز دوباره لباشو گذاشت رو لبام باهش همکاری کردم بعد چند دقیقه باز ازم جدا شد
ته ـ نمیدونستم لبات انقد حساس اند که زود کبود میشه
ویو تهیونگ
با این حرفم گوشاش قرمز کرد مث اینکه خجالت کشیده
از روش بلند شدم
همون طور که دستم دور کمرش بود ات رو انداختم رو خودم و بغلش کردم
ات ـ خسته نشدی؟
ـ مگه میشه از تو خسته شم؟ هوم؟
ویو ات
نمی دونستم که چه چیزی بگم و فقط نگاش میکردم صورتم با صورتش نیم دوسانت بیشتر نبود که اومد سرمو گذاشت روی سینش موهامو نوازش میکرد صدای ضربان قلبشو به طور واضحه میشنیدم که باعث میشد با ریتم ضربان قلبش خوابم ببره
ـــــ یک ساعت بعد ـــــ
ویو تهیونگ
از خواب پاشدم ساعت پنج بود یه نگاهی به دورم انداختم دیدم که پاهای ات قفل پامه به دستاش منو گرفته سرش رو شونمه چرخیدم سپاش نگاش میکردم موهاش افتاده بود رو صورتش اومدم با انگشتم موهاشو بزنم کنار که سریع بغلم کرد یه لبخند اومد رو لبام منم بغلش کردم یه بوس زدم رو سرش
ات ـ محکم تر...
ـ چی؟
ات ـ محکم تر بغلم کن
ویو ات هیون ووک و نیا رفتن تو اتاق
منم با تهیونگ ناهار خوردیم نیانگ ساعت شیش کلاس داشت برای همین رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم یه نیم تنه ی مشکی و با یه شلوار لش مشکی پوشیدم جوری که نافم با خط شورتم معلوم بود موهام رو هم باز کردم و با گوشیم خودمو با شکم پرت کردم رو تخت رفتم تو اینستا میچرخیدم که....
ویو تهیونگ
رفتم تو اتاق کتمو در اوردم که ات رو دیدم که داره با گوشیش ور میره رفتم یه پخ کوچیکش کردم که یه جیغ نسبتاً اروم کشید که افتادم روش
ات ـ تهیونگ شی ترسوندیم
ـ توکه نمی ترسیدی چیشد یهو؟
ات ـ خب وقتی که این جوری میای معلومه که ادم زهر ترک میشه
ـ من که کاری نکردم این تویی که منو تحریک میکنه
ات ـ باشه مقصر منم حالا از روم پاشو
ـ شیرو
ات ـ حداقل بزار اونوری شم بعد بیوفت روم
ـ باشه
ویو ات
تهیونگ یه خورده خودشو از روم بلند کرد اون وری شدم که بتونم تهیونگو ببینم تا برگشتم تهیونگ سریع لباشو گذاشت رو لبام همراهیش کردم بعد از چند دقیقه ازم جدا شد اما نفساش هنوز بهم برخورد میکرد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم
ـ عاشق این دیونه بازیاتم
یکی از دستاشو دور کمرم حلقه کرد
ته ـ اما من عاشق همچیتم
ـ*لباشو گاز میگره*
ته ـ میبینی مقصر خودتی
باز دوباره لباشو گذاشت رو لبام باهش همکاری کردم بعد چند دقیقه باز ازم جدا شد
ته ـ نمیدونستم لبات انقد حساس اند که زود کبود میشه
ویو تهیونگ
با این حرفم گوشاش قرمز کرد مث اینکه خجالت کشیده
از روش بلند شدم
همون طور که دستم دور کمرش بود ات رو انداختم رو خودم و بغلش کردم
ات ـ خسته نشدی؟
ـ مگه میشه از تو خسته شم؟ هوم؟
ویو ات
نمی دونستم که چه چیزی بگم و فقط نگاش میکردم صورتم با صورتش نیم دوسانت بیشتر نبود که اومد سرمو گذاشت روی سینش موهامو نوازش میکرد صدای ضربان قلبشو به طور واضحه میشنیدم که باعث میشد با ریتم ضربان قلبش خوابم ببره
ـــــ یک ساعت بعد ـــــ
ویو تهیونگ
از خواب پاشدم ساعت پنج بود یه نگاهی به دورم انداختم دیدم که پاهای ات قفل پامه به دستاش منو گرفته سرش رو شونمه چرخیدم سپاش نگاش میکردم موهاش افتاده بود رو صورتش اومدم با انگشتم موهاشو بزنم کنار که سریع بغلم کرد یه لبخند اومد رو لبام منم بغلش کردم یه بوس زدم رو سرش
ات ـ محکم تر...
ـ چی؟
ات ـ محکم تر بغلم کن
۶.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.