برای چندمین بار دیر به کلاس رسید. دیر رسیدن عادت او شده ب
برای چندمین بار دیر به کلاس رسید. دیر رسیدن عادت او شده بود. معلم، با چهره ای عبوس و اخم هایی در هم کشیده شده دلیل تاخیرش را پرسید.. خسته تر از آن بود که بخواهد پاسخ دهد، چشم بر زمین دوخت و دستهای نحیفش در موهای باران خورده و خرمایی رنگش بازی میکردند. کسی نبود دست نوازش بر سر او بکشد، بالاجبار خودش خود را نوازش میکرد. درست نمیدانم ولی چند دقیقه ای گذشت اینبار معلم فریاد زد... او در جواب فریاد معلم سکوت کرد، ترسیده بود. قلب کوچکش همچون گنجشکی که خود را در میان قفس دیده باشد تند تند میتپید. چشم از زمین برداشت و به معلم دوخت. مظلومیت نگاهَش دل سنگیِ معلم را به رحم آورد. بلاخره اذن ورود و نشستن به پاهای بی رمق پسر بچه داده شد. وارد شد، رفت و گوشه ی کلاس دور از همه ی بچه ها آرام گرفت. گویی به جمعی متعلق نبود. کتاب های باران دیده اش را از کیف خارج کرد و شروع کرد به ورق زدن. معلم درس را شروع کرد، روی تخته با خطی زیبا نوشته شده بود " علی با چتر در باران آمد " . پسرک نوشته را دید، کیف خود را از روی پاهایش برداشت و روی میز قرار داد. از جای خود بلند شد و گفت:
+آقا اجازه؟
معلم چیزی از گرمای محبت نمیدانست، با تند خویی جواب داد و با بی رحمی حکم سخن گفتن صادر کرد.
+آقا اجازه علی مگه بارون رو دوست نداره؟
تو چیکار به علی داری بشین سرجات ببینم
ادامه داد:
آقا علی اگه بارون رو دوست داشت با چتر نمیرفت بیرون..
آقا علی مثل کسی میمونه که عشق رو دوست داره ولی از عاشق شدن میترسه..
علی بدون چتر نمیره زیر بارون چون از خیس شدن میترسه..
آقا ترسیدن بده ترسیدن جلوی هرچیزی رو میتونه بگیره..
من از شما ترسیدم که وقتی دیر اومدم حرف بزنم..
چون شما معنی دوست داشتن رو نمیفهمید آقا هیچکس نمیفهمه..
ولی الان میگم
آقا بیرون بارون بود
همه کیفشون رو گرفته بودن رو سرشون
اما من نه
آقا چرا باید چیزی مثل کیف و کتاب رو که دوست نداریم سپر کنیم برای چیزی که ادعا میکنیم دوسش داریم؟
_ سکوت کلاس حتی از صدای جیر جیر گوش خراش گچ رو تخته سیاه عذاب آورتر بود.
«من نوشت»
«ر.کاف»
+آقا اجازه؟
معلم چیزی از گرمای محبت نمیدانست، با تند خویی جواب داد و با بی رحمی حکم سخن گفتن صادر کرد.
+آقا اجازه علی مگه بارون رو دوست نداره؟
تو چیکار به علی داری بشین سرجات ببینم
ادامه داد:
آقا علی اگه بارون رو دوست داشت با چتر نمیرفت بیرون..
آقا علی مثل کسی میمونه که عشق رو دوست داره ولی از عاشق شدن میترسه..
علی بدون چتر نمیره زیر بارون چون از خیس شدن میترسه..
آقا ترسیدن بده ترسیدن جلوی هرچیزی رو میتونه بگیره..
من از شما ترسیدم که وقتی دیر اومدم حرف بزنم..
چون شما معنی دوست داشتن رو نمیفهمید آقا هیچکس نمیفهمه..
ولی الان میگم
آقا بیرون بارون بود
همه کیفشون رو گرفته بودن رو سرشون
اما من نه
آقا چرا باید چیزی مثل کیف و کتاب رو که دوست نداریم سپر کنیم برای چیزی که ادعا میکنیم دوسش داریم؟
_ سکوت کلاس حتی از صدای جیر جیر گوش خراش گچ رو تخته سیاه عذاب آورتر بود.
«من نوشت»
«ر.کاف»
۱۶.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.