part36
#part36
کوک دستی رو صورتش کشید موهاشو مرتب کرد
کوک:حالا نوبت توعه پسرکوچولو
داریا:میخوای پسرمو بزنی
کوک:شاید
داریا:آدم پسرشو میزنه
کوک:تورم باهاش میزنم
داریا:چه بی جنبه
کوک:بیا اینجا ببینم
کوک سمتشون رفت و هردو رو قلقلک داد
پرش به یک ماه بعد
تو این یک ماه کوک تلاش میکرد خونه پدری داریا رو پیدا کنه و هنوز تو روسیه بود کوک دلش نمیخواست برگرده و میخواست همونجا کنار داریا زندگی کنه چون کسیو تو کره نداشت تمام باندشو آورد اونجا پسرشونم که آروم آروم سعی میکرد راه بره ولی هرچقدر بزرگتر میشد شیطون تر میشد
......
لیام یواشکی تاتی تاتی رفت تو اتاق سمت کشو هرچی لباس بود ریخت بیرون دستمال کاغذی رو باز کرده بود و تمام اتاق رو پر کرده بود داریا که تو آشپزخونه بود با شنیدن صدا خنده از آشپزخونه بیرون اومد
داریا:پسرم کجا رفتی باز رفتی فوضولی
داریا سمت اتاق رفت با دیدن اون همه لباس و لیامی که بین دستمال کاغذی ها گمشده بود تو سر به خودش زد
داریا:لیام چرا اتاق اینجوری کردی(خنده عصبی)من اینجارو از صبح جمع کردم
داریا سمت لیام رفت و سعی کرد دستمال کاغذی رو برداره از دورش که از دستش در رفت و از اتاق تاتی تاتی رفت بیرون
داریا:ای پسرهیه شلخته اگر فکر میکردم به من رفته اشتباه فکر میکردم
داریا شماره کوک رو گرفت
کوک:جانم عزیزم
داریا:بیا خونه بچتو تحویل بگیر جناب جئون
و بعد قطع کرد کوک که تعجب کرده بود بعد فهمید اون پسر کوچولوش باز دسته گل به آب داده خنده ای کرد و بعد سمت خونه رفت کیلید انداخت و وارد شد
کوک:داریا
.........
کوک دستی رو صورتش کشید موهاشو مرتب کرد
کوک:حالا نوبت توعه پسرکوچولو
داریا:میخوای پسرمو بزنی
کوک:شاید
داریا:آدم پسرشو میزنه
کوک:تورم باهاش میزنم
داریا:چه بی جنبه
کوک:بیا اینجا ببینم
کوک سمتشون رفت و هردو رو قلقلک داد
پرش به یک ماه بعد
تو این یک ماه کوک تلاش میکرد خونه پدری داریا رو پیدا کنه و هنوز تو روسیه بود کوک دلش نمیخواست برگرده و میخواست همونجا کنار داریا زندگی کنه چون کسیو تو کره نداشت تمام باندشو آورد اونجا پسرشونم که آروم آروم سعی میکرد راه بره ولی هرچقدر بزرگتر میشد شیطون تر میشد
......
لیام یواشکی تاتی تاتی رفت تو اتاق سمت کشو هرچی لباس بود ریخت بیرون دستمال کاغذی رو باز کرده بود و تمام اتاق رو پر کرده بود داریا که تو آشپزخونه بود با شنیدن صدا خنده از آشپزخونه بیرون اومد
داریا:پسرم کجا رفتی باز رفتی فوضولی
داریا سمت اتاق رفت با دیدن اون همه لباس و لیامی که بین دستمال کاغذی ها گمشده بود تو سر به خودش زد
داریا:لیام چرا اتاق اینجوری کردی(خنده عصبی)من اینجارو از صبح جمع کردم
داریا سمت لیام رفت و سعی کرد دستمال کاغذی رو برداره از دورش که از دستش در رفت و از اتاق تاتی تاتی رفت بیرون
داریا:ای پسرهیه شلخته اگر فکر میکردم به من رفته اشتباه فکر میکردم
داریا شماره کوک رو گرفت
کوک:جانم عزیزم
داریا:بیا خونه بچتو تحویل بگیر جناب جئون
و بعد قطع کرد کوک که تعجب کرده بود بعد فهمید اون پسر کوچولوش باز دسته گل به آب داده خنده ای کرد و بعد سمت خونه رفت کیلید انداخت و وارد شد
کوک:داریا
.........
۱۴.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.