part38
#part38
لیام بازو کوک رو گرفت کشید و دوباره حرفایه بچگونش رو نامفهوم حرف میزد بعد با اخم به کوک نگاه کرد
داریا:فکر کنم بابا بام قهر کرده چیکار کنم
کوک از کنارشون پاشد رفت
داریا:باباتو اینجوری نگاه نکنا انقدر بداخلاقه که نگو
لیام خنده ای کرد داریا لیام رو رو زمین گذاشت و برا هواس پرتیش اسباب بازی جلوش گذاشت داریا بلند شد سمت اتاق رفت داشت لباسشو عوض میکرد پس رفت تو اتاق و از زیر دستاش رفت و روبه روش تو کمد وایساد
کوک:پس چرا پیش پسر قند عسلت نموندی
داریا:مگه تو شوهرم نیستی؟
کوک:حالا که بهت محل نمیدم شدم شوهرت
داریا:یاااا تو بخاطر حسودیت بهم محل نمیدی
کوک:هه چه حرفا من حسودی نکردم
داریا:معلومه تو که نمیتونی باهام قهر بمونی
کوک:تا ابد هم میتونم
داریا:جدی؟باوشه پس
داریا جلو رفت و دستشو رو وسط سینه کوک کشید
داریا:ولی من باهات قهر نیستم و....دوست دارم در کنار اینکه پدر پسرمی دوستم دارم
داریا سرشو بالا گرفت که تو چشما کوک ذوق عجیبی داد ولی نادیدش گرفت و به حرف خودش گفت
داریا:حالا میتونی قهر باش آقایه محترم
داریا داشت میرفت که کوک بازوشو گرفت و به طرف خودش کشید
کوک:فکر کردی بعد از این حرفت میتونی در بری اشتباه فکر کردی
داریا:تو که با من قهری گفتی آشتی نمیکنم
کوک:همینجا میزنم زیرش
داریا:نه آقایه محترم نمیشه هروقت بخوای قهر کنی هروقت بخوای آشتی
کوک:چرا میشه میدونی چرا؟چون همچین چیزیو ازت میشنوم
داریا لبایه کوک رو آروم بوسید
داریا:خیلی حرف میزنیا
کوک هم صورت داریا رو تو دوتا دستاش گرفت و اونم لباشو بوسید که صدا در اومد هردو از هم جدا شدن کوک که سرشو برگردوند با چهره اخمو لیام و لب و لوچه آویزون از عصبانیت جلو در وایساده بود داریا از کوک فاصله گرفت که لیام همونطور که تاتی تاتی بود حالت قهر رفت
داریا:این بچه چرا همه چیش به تو رفته ایشش
داریا از کوک فاصله گرفت و گفت
داریا:لباستو بپوش یخ نکنی
و بعد از اتاق بیرون رفت لیام پایین مبل نشسته بود و پشتشو کرده بود به طرفی داریا خنده ای کرد
لیام بازو کوک رو گرفت کشید و دوباره حرفایه بچگونش رو نامفهوم حرف میزد بعد با اخم به کوک نگاه کرد
داریا:فکر کنم بابا بام قهر کرده چیکار کنم
کوک از کنارشون پاشد رفت
داریا:باباتو اینجوری نگاه نکنا انقدر بداخلاقه که نگو
لیام خنده ای کرد داریا لیام رو رو زمین گذاشت و برا هواس پرتیش اسباب بازی جلوش گذاشت داریا بلند شد سمت اتاق رفت داشت لباسشو عوض میکرد پس رفت تو اتاق و از زیر دستاش رفت و روبه روش تو کمد وایساد
کوک:پس چرا پیش پسر قند عسلت نموندی
داریا:مگه تو شوهرم نیستی؟
کوک:حالا که بهت محل نمیدم شدم شوهرت
داریا:یاااا تو بخاطر حسودیت بهم محل نمیدی
کوک:هه چه حرفا من حسودی نکردم
داریا:معلومه تو که نمیتونی باهام قهر بمونی
کوک:تا ابد هم میتونم
داریا:جدی؟باوشه پس
داریا جلو رفت و دستشو رو وسط سینه کوک کشید
داریا:ولی من باهات قهر نیستم و....دوست دارم در کنار اینکه پدر پسرمی دوستم دارم
داریا سرشو بالا گرفت که تو چشما کوک ذوق عجیبی داد ولی نادیدش گرفت و به حرف خودش گفت
داریا:حالا میتونی قهر باش آقایه محترم
داریا داشت میرفت که کوک بازوشو گرفت و به طرف خودش کشید
کوک:فکر کردی بعد از این حرفت میتونی در بری اشتباه فکر کردی
داریا:تو که با من قهری گفتی آشتی نمیکنم
کوک:همینجا میزنم زیرش
داریا:نه آقایه محترم نمیشه هروقت بخوای قهر کنی هروقت بخوای آشتی
کوک:چرا میشه میدونی چرا؟چون همچین چیزیو ازت میشنوم
داریا لبایه کوک رو آروم بوسید
داریا:خیلی حرف میزنیا
کوک هم صورت داریا رو تو دوتا دستاش گرفت و اونم لباشو بوسید که صدا در اومد هردو از هم جدا شدن کوک که سرشو برگردوند با چهره اخمو لیام و لب و لوچه آویزون از عصبانیت جلو در وایساده بود داریا از کوک فاصله گرفت که لیام همونطور که تاتی تاتی بود حالت قهر رفت
داریا:این بچه چرا همه چیش به تو رفته ایشش
داریا از کوک فاصله گرفت و گفت
داریا:لباستو بپوش یخ نکنی
و بعد از اتاق بیرون رفت لیام پایین مبل نشسته بود و پشتشو کرده بود به طرفی داریا خنده ای کرد
۱۱.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.