part37
#part37
همون موقع صدا جیغ لیام به گوشش خورد لیام داشت با خنده و شیطنت طرف کوک میدویید
کوک:پسرم
لیام پشت پا کوک قایم شد که داریا با اخم اومد
داریا:لیام بیا اینجا ببینم بچه
کوک:چیشدع عزیزم
داریا:من از صبح ده بار اتاق رو تمیز کرد بعد این بچه دوباره همرو ریخت بیرون
داریا دست به کمر وایستاده بود
کوک لیام رو آورد بالا و بهش گفت
کوک:چرا تو نبود من مامانیو ازیت کردی پسرم هوم؟
لیام از خودش صدا در میاورد داریا برگشت و رفت
کوک:او فکر کنم مامانی باهات قهره
لیام دوباره از خودش صدا در آورد کوک لیام رو کنار داریا نشوند و خودش رفت لباسشو عوض کنه لیام دستشو به پا مامانش گرفت و طرفش رفت و دوباره نامفهوم از خودش لب زد
داریا:بچه بدی بودی امروز مامان ازت ناراحته
لیام سرشو رو شونه داریا گذاشت و دوباره سرشو بالا آورد حالا با لب و لوچه آویزون و بغض به داریا نگاه میکرد خوب میدونست پسرکوچولوش در کنار شیطون بودنش چه روحیه ظریفی داره پس لجبازی و کنار گذاشت و پسرکوچولوش رو محکم بغل کرد
داریا:قربون دل نازکت برم پسرم آخخخ شیطون من
همون موقع کوک کنارش با اخم نشست
داریا:چیشده؟چرا اخمو شدی
کوک:من از صبح ندیدمت بعد الان که دلم برات تنگ شده بعد فقط لیام بغل میکنی منو نمیکنی
داریا نگاهی به لیام کرد و گفت
داریا:واو چه مرد حسودی تاحالا ندیده بودم
کوک:مگه من دل ندارم؟خیله وقته بهم مثل قبل نگاه نمیکنی
کوک سرشو پایین انداخت اما نمیدونست خیلی داره در این مورد اشتباه میکنه و اون فقط خجالتیه
داریا:هی تو بد برداشت کردی اینطور نیست
کوک:پس چطوریه؟یع ماهه کنارمی ولی هنوز نتونستم لمست کنم
داریا:کوک
کوک:چیه؟
داریا:نمیگی بهم جانم؟خب من من فقط خجالت میکشم
کوک به طرف داریا برگشت
کوک:بهونه خوبی نبود تو منو دوست نداری
داریا به لیام نگاه کرد و آروم لب زد
داریا:به نظرت بابایی دلش کتک میخواد؟چجوری بابایی رو قانع کنیم؟
همون موقع صدا جیغ لیام به گوشش خورد لیام داشت با خنده و شیطنت طرف کوک میدویید
کوک:پسرم
لیام پشت پا کوک قایم شد که داریا با اخم اومد
داریا:لیام بیا اینجا ببینم بچه
کوک:چیشدع عزیزم
داریا:من از صبح ده بار اتاق رو تمیز کرد بعد این بچه دوباره همرو ریخت بیرون
داریا دست به کمر وایستاده بود
کوک لیام رو آورد بالا و بهش گفت
کوک:چرا تو نبود من مامانیو ازیت کردی پسرم هوم؟
لیام از خودش صدا در میاورد داریا برگشت و رفت
کوک:او فکر کنم مامانی باهات قهره
لیام دوباره از خودش صدا در آورد کوک لیام رو کنار داریا نشوند و خودش رفت لباسشو عوض کنه لیام دستشو به پا مامانش گرفت و طرفش رفت و دوباره نامفهوم از خودش لب زد
داریا:بچه بدی بودی امروز مامان ازت ناراحته
لیام سرشو رو شونه داریا گذاشت و دوباره سرشو بالا آورد حالا با لب و لوچه آویزون و بغض به داریا نگاه میکرد خوب میدونست پسرکوچولوش در کنار شیطون بودنش چه روحیه ظریفی داره پس لجبازی و کنار گذاشت و پسرکوچولوش رو محکم بغل کرد
داریا:قربون دل نازکت برم پسرم آخخخ شیطون من
همون موقع کوک کنارش با اخم نشست
داریا:چیشده؟چرا اخمو شدی
کوک:من از صبح ندیدمت بعد الان که دلم برات تنگ شده بعد فقط لیام بغل میکنی منو نمیکنی
داریا نگاهی به لیام کرد و گفت
داریا:واو چه مرد حسودی تاحالا ندیده بودم
کوک:مگه من دل ندارم؟خیله وقته بهم مثل قبل نگاه نمیکنی
کوک سرشو پایین انداخت اما نمیدونست خیلی داره در این مورد اشتباه میکنه و اون فقط خجالتیه
داریا:هی تو بد برداشت کردی اینطور نیست
کوک:پس چطوریه؟یع ماهه کنارمی ولی هنوز نتونستم لمست کنم
داریا:کوک
کوک:چیه؟
داریا:نمیگی بهم جانم؟خب من من فقط خجالت میکشم
کوک به طرف داریا برگشت
کوک:بهونه خوبی نبود تو منو دوست نداری
داریا به لیام نگاه کرد و آروم لب زد
داریا:به نظرت بابایی دلش کتک میخواد؟چجوری بابایی رو قانع کنیم؟
۱۳.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.