رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part105
رفتیم تو و نشستیم
خانم دکتر بعد از نگاه کردن آزمایش گفت:
خب فعلا که حال هر دوشون خوبه...

تا رستا خواست چیزی بگه فورا گفتم:
هردوشون!
مطمئنین!؟
اشتباهی نشده؟!

دکتر خنده کوتاهی کرد و گفت:
معلومه که اشتباه نشده
دوست خودتونم که دکتری میخونه دیگه باید علایمو فهمیده باشه...

اروم تو گوش رستا گفتم: چ زود خودتو برای همه معرفی میکنی!

بعدم رو به دکتر گفتم: فکر نمیکنم از این دوست ما دکتری دربیاد...

رستا: یااااا

دکتر خندی ریزی کرد و گفت: حالا هرچی..
باید زود تر به همسرشون اطلاع بدین...

واقعا نمیدونستیم چجوری بهش بگیم...
رستا: جو..جونگ کوک میشه لحظه بیای اینجا کارت دارم

قبل از اینکه کوک بیاد جین اومد جلو و گفت:
چیکارش دارین؟!

رستا: یه کاریه که نمیتونم فعلا به تو بگم

جین عصبی نگاش کرد که گفت باشه باشه
تهیونگم اومد جلو و گفت:خب حالا که جین اومده پس اشکالی نداره منم بدونم

دستمو زدم رو پیشونیم و گفتم:
هنوز هیچی نشده کل دنیا فهمید

کوک نگران گفت: میشه بگین باران چشه!؟

رستا: عااا.. باران...باران...
که من فورا گفتم:
باران بارداره

کوک: چییی؟!

جین: ینی من دارم عمو میشم😃

تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه کوکی و گفت: چقد زود دست به کار شدی

کوک:....

کوک دستی به موهاش کشید داشت میرفت که تهیونگ گفت:

تهیونگ: داداش کجا میری؟!

کوک: میرم ببینم چ خاکی باید به سرم بریزم

تهیونگ: مگه من مردم که داداشم تنها بره خاک بریزه سرش
صبر کن منم بیام..

کوک: وایسا وایسا نمیخواد تو جایی بیای
میخوام برم پیش باران..
دیدگاه ها (۱)

رویای بزرگ#part106(آخر)باران متعجب نگاش کرد باران: کوک مطمئن...

(تکپارتی از شوگا)روی دوتا زانوم فرود اومدم و سرمو تو دستام گ...

رویای بزرگ#part104تهیونگ: خوبه..سرمو گذاشتم رو شونش و هرودوم...

رویای بزرگ#part103جونگ کوک هی جلویی ما از اینطرف به اونطرف م...

عشق مخفی پارت 5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط