تو درون من
تو درون من
پارت ششم
اسلاید ۲ لباس ات واسه بیرون
وقتی از در خونه خارج شد و داشت به سمت آسانسور میرفت از خونه کوک صدای شکستن شنید نه یکی نه دوتا یهو انگار صدای شکستن تمام شیشهها آپارتمان رو در بر گرفت نگران شد آروم آروم به سمت در خونه او رفت و در زد اتفاقی نیفتاد بیشتر نگران شد دوباره در زد اما باز هم جوابی نگرفت پس مجبور شد از رمز مخفی واحدها استفاده کنه رمز را وارد کرد و در باز شد خانه کاملا به هم ریخته بود تنها چیزی که مشاهده میشد جونگ کوکی بود که روی زانوهایش نشسته و در حال گریه کردن بود خانه پر از شیشههای خرد شده بود
ات:هی هی حالت خوبه؟چرا داری گریه میکنی؟
کوک:هقققققق
درد هقققققق داره
ات:کجا درد میکنه؟
ات چشمش به دست کوک خورد که شیشه ای درونش فرو رفته بود
ات:این درد داره؟
کوک:نه هققققققق
ات:پس کجا؟
ات شروع به جست و جو برای یافتن زخمی دیگر کرد
اما چیزی پیدا نشد تا اینکه بالاخره گفت
ات:کجات آسیب دیده؟کجا درد میکنه کوکی کوچولو
کوک:هقققققق قلبم
ات که از گریه کوک بغض کرده بود سکوت کرد و ناگهان قطره اشکی از گوشه چشمش سراریز شد
ات:من متاسفم
کوک:هققق تقصیر تو نیست پس چرا داری هقققققق معذرت خواهی میکنی؟
ات:تقصیر منه
کوک:گفتم تقصیر تو نیست ای کاش عاشقت نمیشدم تا دوباره میتونستی با همدیگه مثل قبل دوست باشیم
ات:........
جونگ کوک را در بغل گرفت و با مهربانی سرش را زش میکرد تا اینکه با منظم شدن نفسهای کوک فهمید که او خوابیده است به سختی او را برد و روی تخت گذاشت جوری که بیدار نشود و با مهربانی به او نگاه کرد و گفت
ات:تو واقعا خیلی ناز میخوابی🙂
کم کم شروع به پانسمان کردن زخم دست کوک کرد زخم بزرگ و نسبتا عمیق بود
ساعت ۱۰ بود
پتو رو روی سر کوک کشید درست مثل مامانای مهربون و به آرومی از اتاق خارج شد و شروع به تمیز کردن کوک کرد
بعد از گذشت ۱ و نیم ساعت خونه کاملا تمیز شده بود
ات:وقت رفتنه🙂
نویسنده ویو
*فردای آن روز(پیش ات)
زودتر از روزهای دیگر بیدار شده بود ظاهراً قصد داشت سری به کوک بزند بعد از آماده شدن رفت و زنگ در را به صدا درآورد
دینگ دونگ
................
ببخشید دیر شد هرکاری میکردم آپلود نمیشد
اها و اسلاید های بعدی هم خونه کوک هستن
پارت ششم
اسلاید ۲ لباس ات واسه بیرون
وقتی از در خونه خارج شد و داشت به سمت آسانسور میرفت از خونه کوک صدای شکستن شنید نه یکی نه دوتا یهو انگار صدای شکستن تمام شیشهها آپارتمان رو در بر گرفت نگران شد آروم آروم به سمت در خونه او رفت و در زد اتفاقی نیفتاد بیشتر نگران شد دوباره در زد اما باز هم جوابی نگرفت پس مجبور شد از رمز مخفی واحدها استفاده کنه رمز را وارد کرد و در باز شد خانه کاملا به هم ریخته بود تنها چیزی که مشاهده میشد جونگ کوکی بود که روی زانوهایش نشسته و در حال گریه کردن بود خانه پر از شیشههای خرد شده بود
ات:هی هی حالت خوبه؟چرا داری گریه میکنی؟
کوک:هقققققق
درد هقققققق داره
ات:کجا درد میکنه؟
ات چشمش به دست کوک خورد که شیشه ای درونش فرو رفته بود
ات:این درد داره؟
کوک:نه هققققققق
ات:پس کجا؟
ات شروع به جست و جو برای یافتن زخمی دیگر کرد
اما چیزی پیدا نشد تا اینکه بالاخره گفت
ات:کجات آسیب دیده؟کجا درد میکنه کوکی کوچولو
کوک:هقققققق قلبم
ات که از گریه کوک بغض کرده بود سکوت کرد و ناگهان قطره اشکی از گوشه چشمش سراریز شد
ات:من متاسفم
کوک:هققق تقصیر تو نیست پس چرا داری هقققققق معذرت خواهی میکنی؟
ات:تقصیر منه
کوک:گفتم تقصیر تو نیست ای کاش عاشقت نمیشدم تا دوباره میتونستی با همدیگه مثل قبل دوست باشیم
ات:........
جونگ کوک را در بغل گرفت و با مهربانی سرش را زش میکرد تا اینکه با منظم شدن نفسهای کوک فهمید که او خوابیده است به سختی او را برد و روی تخت گذاشت جوری که بیدار نشود و با مهربانی به او نگاه کرد و گفت
ات:تو واقعا خیلی ناز میخوابی🙂
کم کم شروع به پانسمان کردن زخم دست کوک کرد زخم بزرگ و نسبتا عمیق بود
ساعت ۱۰ بود
پتو رو روی سر کوک کشید درست مثل مامانای مهربون و به آرومی از اتاق خارج شد و شروع به تمیز کردن کوک کرد
بعد از گذشت ۱ و نیم ساعت خونه کاملا تمیز شده بود
ات:وقت رفتنه🙂
نویسنده ویو
*فردای آن روز(پیش ات)
زودتر از روزهای دیگر بیدار شده بود ظاهراً قصد داشت سری به کوک بزند بعد از آماده شدن رفت و زنگ در را به صدا درآورد
دینگ دونگ
................
ببخشید دیر شد هرکاری میکردم آپلود نمیشد
اها و اسلاید های بعدی هم خونه کوک هستن
۴.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.