part⁴🐰🫧
part⁴🐰🫧
جیهوپ.
روی صندلی جای میزم نشست بودم و مشغول بررسی پرونده ها بودم که تهیونگ اومد داخل و روی تخت دراز کشید
جیهوپ. یوقت اجازه ای چیزی نگیری
تهیونگ.ممنون راحتم
جیهوپ.بچه پررو
تهیونگ.خیلی تغییر کرده...بعد تو پدرت خیلی روش فشار اورده الان که اومدی میتونه اسوده تر باشه
جیهوپ.منم نمیخوام ازش جدا باشم اما پدرم و که میشناسی منو مجبور کرد که برم....
داشتم حرف میزدم که در با شتاب باز شد
ا.ت.داداشییییی*بغض
جیهوپ.چطوری خوشگل داداش
ا.ت.خوبم ...داداش؟
جیهوپ.چی شده
ا.ت.تو با خودت زن نیاوردی؟؟
جیهوپ. برو ببینم بچه زن میخوام چیکار
ا.ت.گفتم شاید زن گرفته باشی مقداری خوش زبان بشی
جیهوپ. هی جوجه بعد چند وقت منو دیدیا
ا.ت.اینقدر بهم نگو جوجهههه
جیهوپ.ا.ت
ا.ت.هان
جیهوپ.ساعت چنده؟
ا.ت.
به فکر اینکه ساعت یازدهه نگاهی به ساعت کردم و ساعت...
ا.ت.کی ساعت یکککک شدددد(جیغغغ)
جیهوپ.بله ساعت یک شبه
ا.ت.داداش جونم ته ته جونم ماچ بهتون شب بخیر فردا باید برم شرکت بای
تهیونگ.اینقدر بهم نگو ته ته
جیهوپ.شب بخیر
ا.ت
با سرعت جت به سمت اتاقم حرکت کردم و خودمو به تخت رسوندم بعد از کوک کردن گوشیم برق هارو هاخوش کردم و خوابیدم پدرم گفته بود فردا توی شرکت قراره یک خبر مهم بهم بده و خیلی نگرانم
خبرای پدرم هیچوقت خوب نبودن
فردا صبح
ا.ت.
زینگگگگگ زینگگگگگ ....دستم و بردم و الارم گوشیمو خاموش کردم (خمیازه) رو تختم نشستم چشمام نیمه باز بود نگاهی به خودم توی اینه کردم...که فیوزام ترکیددد
ا.ت.یا خدا یا استوخودوس این منم؟ مثل اینکه موعام به جاذبه الرژی دارم که اینقدر تو هوا پخش و درهم برهمه
پاشدم ابی به دست و صورتم زدم و موهام و شانه کردم برای صبحانه باید میرفتم پیش اون و زنش قطع به یقین اشتهام کور میشد لباس مناسب برای شرکت و پوشیدم رفتم پایین...
پدر.ا.ت بیا صبحانه بخور
ا.ت.ممنون میرم شرکت
زنش.عزیزم شکم خالی که نمیشه
ا.ت.*عیزیزم شیکم خالی که نیمیشه( اداشو در میاره😁) *
ا.ت.تشکررر از لطف بی کرانت سر راه چیزی میگیرم میخورم خدافظ
ایششش زنیکه روزمو به گند کشید ....سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راه افتادم سمت میز خانم مینگ رفتم
مینگ.صبحتون بخیر خانم جانگ
ا.ت.ممنون خانم مینگ قربون دستت یک قهوه برام بیار
مینگ.باشه عزیزم تو یرو به کار هات برس
ا.ت.متشکرر
رفتم توی اتاقم منتظر بودم تا پدرم با اون خبر مهمش بیاد و سرافرازم کنه ایشش ...
جیهوپ.
روی صندلی جای میزم نشست بودم و مشغول بررسی پرونده ها بودم که تهیونگ اومد داخل و روی تخت دراز کشید
جیهوپ. یوقت اجازه ای چیزی نگیری
تهیونگ.ممنون راحتم
جیهوپ.بچه پررو
تهیونگ.خیلی تغییر کرده...بعد تو پدرت خیلی روش فشار اورده الان که اومدی میتونه اسوده تر باشه
جیهوپ.منم نمیخوام ازش جدا باشم اما پدرم و که میشناسی منو مجبور کرد که برم....
داشتم حرف میزدم که در با شتاب باز شد
ا.ت.داداشییییی*بغض
جیهوپ.چطوری خوشگل داداش
ا.ت.خوبم ...داداش؟
جیهوپ.چی شده
ا.ت.تو با خودت زن نیاوردی؟؟
جیهوپ. برو ببینم بچه زن میخوام چیکار
ا.ت.گفتم شاید زن گرفته باشی مقداری خوش زبان بشی
جیهوپ. هی جوجه بعد چند وقت منو دیدیا
ا.ت.اینقدر بهم نگو جوجهههه
جیهوپ.ا.ت
ا.ت.هان
جیهوپ.ساعت چنده؟
ا.ت.
به فکر اینکه ساعت یازدهه نگاهی به ساعت کردم و ساعت...
ا.ت.کی ساعت یکککک شدددد(جیغغغ)
جیهوپ.بله ساعت یک شبه
ا.ت.داداش جونم ته ته جونم ماچ بهتون شب بخیر فردا باید برم شرکت بای
تهیونگ.اینقدر بهم نگو ته ته
جیهوپ.شب بخیر
ا.ت
با سرعت جت به سمت اتاقم حرکت کردم و خودمو به تخت رسوندم بعد از کوک کردن گوشیم برق هارو هاخوش کردم و خوابیدم پدرم گفته بود فردا توی شرکت قراره یک خبر مهم بهم بده و خیلی نگرانم
خبرای پدرم هیچوقت خوب نبودن
فردا صبح
ا.ت.
زینگگگگگ زینگگگگگ ....دستم و بردم و الارم گوشیمو خاموش کردم (خمیازه) رو تختم نشستم چشمام نیمه باز بود نگاهی به خودم توی اینه کردم...که فیوزام ترکیددد
ا.ت.یا خدا یا استوخودوس این منم؟ مثل اینکه موعام به جاذبه الرژی دارم که اینقدر تو هوا پخش و درهم برهمه
پاشدم ابی به دست و صورتم زدم و موهام و شانه کردم برای صبحانه باید میرفتم پیش اون و زنش قطع به یقین اشتهام کور میشد لباس مناسب برای شرکت و پوشیدم رفتم پایین...
پدر.ا.ت بیا صبحانه بخور
ا.ت.ممنون میرم شرکت
زنش.عزیزم شکم خالی که نمیشه
ا.ت.*عیزیزم شیکم خالی که نیمیشه( اداشو در میاره😁) *
ا.ت.تشکررر از لطف بی کرانت سر راه چیزی میگیرم میخورم خدافظ
ایششش زنیکه روزمو به گند کشید ....سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راه افتادم سمت میز خانم مینگ رفتم
مینگ.صبحتون بخیر خانم جانگ
ا.ت.ممنون خانم مینگ قربون دستت یک قهوه برام بیار
مینگ.باشه عزیزم تو یرو به کار هات برس
ا.ت.متشکرر
رفتم توی اتاقم منتظر بودم تا پدرم با اون خبر مهمش بیاد و سرافرازم کنه ایشش ...
۵۲۶
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.