part³🫧🐰
part³🫧🐰
تهیونگ.فکر میکنم رفتن
ا.ت.درسته
* فاصلشو کمتر کرد رفتم عقب تر و چون تاریک بود جایی رو نمیدیدم نور گوشییم رو روشن کردم و چهرشو دیدم.............
بی نقصی توی تمام اجزای صورتش موج میزد و اوننن تهیونگ بود؟؟
تهیونگ.ترسوندمت؟ جوجه.
ا.ت.تههههههه....پریدم بغلش و محکم فشارش دادم
* بلند شدم و دکمه چراغ و زدم
تهیونگ. گوشه لبت....
ا.ت. چیزی نشده... کی برگشتییییی
تهیونگ.همین امشب
ا.ت.پس چرا بهم خبر ندادی بیام فرودگاه؟
تهیونگ.خواستم سوپرایز بشی
ا.ت.هوسوک کجاست؟باهات از آمریکا برنگشته؟
تهیونگ. چرا چرا برگشته ولی موقعی که فهمید پدرت این مهمونی رو برگزار کرده...
ا.ت.مثل همیشه نیومد
تهیونگ.اره
ا.ت.پاشو بریم یکم قدم بزنیم
تهیونگ.بریم
ا.ت.
من و تهیونگ و هوسوک از بچگی باهم دوست بودیم و تهیونگ وقتایی که هوسوک پیشم نبود میومد و پیشم میموند وقتایی که پدرم دعوام میکرد اون مراقبم بود همسنیم ولی همیشه اونو هوسوک حامی های من بودن مادرمم تهیونگ و خیلی دوست داشت
تهیونگ.ا.ت
ا.ت.هوم...
تهیونگ.هوم چیه بیتر ادب
ا.ت.بلههه
تهیونگ.میخوای برگردی عمارت؟
ا.ت.چرا
تهیونگ. اخه گویا خانم خانما امشب شجاعت که چه عرض کنم خنگ بازی در اوردن با این لباس جذب اومدن و چشم های پسرای اطرافتو نگاه کن... دنبال فرصتن تا این خنگ شجاع و تنها گیر بیارن
ا.ت. الان اینو تعریف بنظر بگیرم؟
تهیونگ.هرچی میخوای فکر کن ولی یاید برگردیم
ا.ت.باشه بابا برگردیممم
از باغ خارج شدم و با تهیونگ رفتیم سکت ماشین به پدرم پیام دادم که دارم برمیگردم تهیونگ سوییچ و از راننده گرفت و خودش نشست پشت فرمون...
تهیونگ.منتظر دعوت نامه ای خب بشین دیگه
ا.ت. رانندگی بلدی؟
تهیونگ.بله پس چی فکر میکنی
ا.ت.نزنی بکشیمون
با احتیاط سوار ماشین شدم و درشو بستم
تهیونگ.تو یکی کشته نمیشی
ا.ت. باور کن حس خوبی ندارم به رانندگی کردنت بعد اینکه اخرین بار ماشین و به تقدیم درخت کردی
تهیونگ.امشب باید تورو به داداشت سالم برسونم پس نگران نباش
ا.ت.
حرکت کردیم و دیگه خرفی بینمون رد و بدل نشد...ولی خدایی عجب دست فرمونی داشت بعد بیست دقیقه رسیدیم ....در و بعز کزدن که ماشین و داخل پارک کرد و پیاده شدیم به هر بدبختی که بود دامنم و بالا گرفتم و سعی کردم وقتی از پله ها میرم بالا نیوفتم و مغزم به زمین یکی نشه
تهیونگ.لباستو عوض کن نیرم اتاق هوسوک
ا.ت.باشهه ممنونننن
لباسمو با یک بلوز و شلوارک راحتی عوض کردم و به سمت اتاق جیهوپ پرواز کردم ...
تهیونگ.فکر میکنم رفتن
ا.ت.درسته
* فاصلشو کمتر کرد رفتم عقب تر و چون تاریک بود جایی رو نمیدیدم نور گوشییم رو روشن کردم و چهرشو دیدم.............
بی نقصی توی تمام اجزای صورتش موج میزد و اوننن تهیونگ بود؟؟
تهیونگ.ترسوندمت؟ جوجه.
ا.ت.تههههههه....پریدم بغلش و محکم فشارش دادم
* بلند شدم و دکمه چراغ و زدم
تهیونگ. گوشه لبت....
ا.ت. چیزی نشده... کی برگشتییییی
تهیونگ.همین امشب
ا.ت.پس چرا بهم خبر ندادی بیام فرودگاه؟
تهیونگ.خواستم سوپرایز بشی
ا.ت.هوسوک کجاست؟باهات از آمریکا برنگشته؟
تهیونگ. چرا چرا برگشته ولی موقعی که فهمید پدرت این مهمونی رو برگزار کرده...
ا.ت.مثل همیشه نیومد
تهیونگ.اره
ا.ت.پاشو بریم یکم قدم بزنیم
تهیونگ.بریم
ا.ت.
من و تهیونگ و هوسوک از بچگی باهم دوست بودیم و تهیونگ وقتایی که هوسوک پیشم نبود میومد و پیشم میموند وقتایی که پدرم دعوام میکرد اون مراقبم بود همسنیم ولی همیشه اونو هوسوک حامی های من بودن مادرمم تهیونگ و خیلی دوست داشت
تهیونگ.ا.ت
ا.ت.هوم...
تهیونگ.هوم چیه بیتر ادب
ا.ت.بلههه
تهیونگ.میخوای برگردی عمارت؟
ا.ت.چرا
تهیونگ. اخه گویا خانم خانما امشب شجاعت که چه عرض کنم خنگ بازی در اوردن با این لباس جذب اومدن و چشم های پسرای اطرافتو نگاه کن... دنبال فرصتن تا این خنگ شجاع و تنها گیر بیارن
ا.ت. الان اینو تعریف بنظر بگیرم؟
تهیونگ.هرچی میخوای فکر کن ولی یاید برگردیم
ا.ت.باشه بابا برگردیممم
از باغ خارج شدم و با تهیونگ رفتیم سکت ماشین به پدرم پیام دادم که دارم برمیگردم تهیونگ سوییچ و از راننده گرفت و خودش نشست پشت فرمون...
تهیونگ.منتظر دعوت نامه ای خب بشین دیگه
ا.ت. رانندگی بلدی؟
تهیونگ.بله پس چی فکر میکنی
ا.ت.نزنی بکشیمون
با احتیاط سوار ماشین شدم و درشو بستم
تهیونگ.تو یکی کشته نمیشی
ا.ت. باور کن حس خوبی ندارم به رانندگی کردنت بعد اینکه اخرین بار ماشین و به تقدیم درخت کردی
تهیونگ.امشب باید تورو به داداشت سالم برسونم پس نگران نباش
ا.ت.
حرکت کردیم و دیگه خرفی بینمون رد و بدل نشد...ولی خدایی عجب دست فرمونی داشت بعد بیست دقیقه رسیدیم ....در و بعز کزدن که ماشین و داخل پارک کرد و پیاده شدیم به هر بدبختی که بود دامنم و بالا گرفتم و سعی کردم وقتی از پله ها میرم بالا نیوفتم و مغزم به زمین یکی نشه
تهیونگ.لباستو عوض کن نیرم اتاق هوسوک
ا.ت.باشهه ممنونننن
لباسمو با یک بلوز و شلوارک راحتی عوض کردم و به سمت اتاق جیهوپ پرواز کردم ...
۹۴۵
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.