part²🫧🐰
part²🫧🐰
همراه راننده ماشین به محل برگزاری جشن رفتم یکی از باغ های بزرگ کره بود از ماشین پیاده شدم و در باغ رو باز کردم ...دوربین ها و خبرنگار ها برگشتن سمتم و عکس برداری میکردند لبخند کوچیکی زدم و سمت پدرم حرکت کردم که داشت با چهره اعصبانی که در حال کنترل خشمش بود نگاهم میکرد،به جز صدای دوربین ها صدای کفش من بود که سکوت و میشکست به پدرم رسیدم و کنارش ایستادم گویا داشته با پدر تهیونگ که باعث و بانی مراسم جدید بوده صحبت میکرده ای کاش خود تهیونگ هم اینجا بود
ا.ت.سلام پدر... به سلامت رسیدم
اقای کیم.اوه، ا.ت سلام
ا.ت.از دیدنتون خوشحالم
اقای کیم.منم همینطور
ا.ت.مزاحمتون نمیشم
* به سمت یکی از میز ها حرکت کردم و روی یکی از صندلی ها نشستم چشم هامو بستم و از هوای ازاد اونجا لذت بردم و بعد مشغول حرف زدن با دخترای اونجا شدم بعد چند لحظه صدای پدرم و که داشت بهم نزدیک میشد شنیدم چشم هامو باز کردم
پدر.اوه دخترم اینجایی
*ا.ت
شنیدن کلمه دخترم از زبون اون یک دروغ بزرگ بود دروغی که چنان پنهان هم نبود هم من میدونستم و هم خودش که چقدر شنیدن و گفتن این کلمه برای جفتمون عذاب اوره
ا.ت.با من کار داشتید
پدر.چند لحظه اگر امکانش هست میخوام دو نفره باهم حرف بزنیم
دختر۱. حتما برو ا.ت. راحت باش
ا.ت.ممنون، از صحبت باهاتون لذت بردم
*همراهش به سالن داخل باغ رفتیم هیچکس اونجا نبود وایستاد که منم روبه روش ایستادم
پدر.(سیلی زدن) بهت گفتم امشب افراد سر شناسی میان اینجا و مراقب باید باشی
ا.ت.* سیلی که بهم زد چنان محکم بود که گوشه لبم پاره شد
ا.ت.مگه کار اشتباهی انجام دادم؟
پدر.ای دختره گستاخ وضع لباست موهات اون لبخند مضحکی که میزنی و رنگ رژت همه اینها بر خلاف انتظار های منه
ا.ت.انتظار های تو همیشه باید طبق این برم جلو
پدر. البته شرایط. خانواده ما همینه...الانم برو و تا اخر جشن به نفعته جلو چشمم نباشی ....
ا.ت* از در سالن به بیرون حرکت کردم و به سمت صندلی رفتم موبایلمو برداشتم و به پشت باغ قدم رو شدم احساس کردم که چند تا از پسر ها دنبالمن دویدم که پشت سرم دویدن به داخل تالار رفتم که یکدفعه دستی دور کمرم خلقه شد و منو کشید به یک محوطه تاریکه و دستشو گذاشت جلوی دهنم تنها چیزی که میدیدم چشم های مشکیش بود که از فاصله یک سانتیم برق میزد جفتمون نفس نفس میزدیم و صداش به وضوح به گوشم میرسید اما اون کیه؟؟
همراه راننده ماشین به محل برگزاری جشن رفتم یکی از باغ های بزرگ کره بود از ماشین پیاده شدم و در باغ رو باز کردم ...دوربین ها و خبرنگار ها برگشتن سمتم و عکس برداری میکردند لبخند کوچیکی زدم و سمت پدرم حرکت کردم که داشت با چهره اعصبانی که در حال کنترل خشمش بود نگاهم میکرد،به جز صدای دوربین ها صدای کفش من بود که سکوت و میشکست به پدرم رسیدم و کنارش ایستادم گویا داشته با پدر تهیونگ که باعث و بانی مراسم جدید بوده صحبت میکرده ای کاش خود تهیونگ هم اینجا بود
ا.ت.سلام پدر... به سلامت رسیدم
اقای کیم.اوه، ا.ت سلام
ا.ت.از دیدنتون خوشحالم
اقای کیم.منم همینطور
ا.ت.مزاحمتون نمیشم
* به سمت یکی از میز ها حرکت کردم و روی یکی از صندلی ها نشستم چشم هامو بستم و از هوای ازاد اونجا لذت بردم و بعد مشغول حرف زدن با دخترای اونجا شدم بعد چند لحظه صدای پدرم و که داشت بهم نزدیک میشد شنیدم چشم هامو باز کردم
پدر.اوه دخترم اینجایی
*ا.ت
شنیدن کلمه دخترم از زبون اون یک دروغ بزرگ بود دروغی که چنان پنهان هم نبود هم من میدونستم و هم خودش که چقدر شنیدن و گفتن این کلمه برای جفتمون عذاب اوره
ا.ت.با من کار داشتید
پدر.چند لحظه اگر امکانش هست میخوام دو نفره باهم حرف بزنیم
دختر۱. حتما برو ا.ت. راحت باش
ا.ت.ممنون، از صحبت باهاتون لذت بردم
*همراهش به سالن داخل باغ رفتیم هیچکس اونجا نبود وایستاد که منم روبه روش ایستادم
پدر.(سیلی زدن) بهت گفتم امشب افراد سر شناسی میان اینجا و مراقب باید باشی
ا.ت.* سیلی که بهم زد چنان محکم بود که گوشه لبم پاره شد
ا.ت.مگه کار اشتباهی انجام دادم؟
پدر.ای دختره گستاخ وضع لباست موهات اون لبخند مضحکی که میزنی و رنگ رژت همه اینها بر خلاف انتظار های منه
ا.ت.انتظار های تو همیشه باید طبق این برم جلو
پدر. البته شرایط. خانواده ما همینه...الانم برو و تا اخر جشن به نفعته جلو چشمم نباشی ....
ا.ت* از در سالن به بیرون حرکت کردم و به سمت صندلی رفتم موبایلمو برداشتم و به پشت باغ قدم رو شدم احساس کردم که چند تا از پسر ها دنبالمن دویدم که پشت سرم دویدن به داخل تالار رفتم که یکدفعه دستی دور کمرم خلقه شد و منو کشید به یک محوطه تاریکه و دستشو گذاشت جلوی دهنم تنها چیزی که میدیدم چشم های مشکیش بود که از فاصله یک سانتیم برق میزد جفتمون نفس نفس میزدیم و صداش به وضوح به گوشم میرسید اما اون کیه؟؟
۱.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.