رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۲۲
سپهربرای اولین باردست بلندکردروم!اونم بخاطراین عوضی دروغگو!
خدایا چرااااا چرا تموم نمیشه دیگه نمیکشم همین دیشب بهت گفتم خوبه حداقل سپهرهست پشتمه! اما...
سرموبلندکردم
-متاسفم برات سپهر،توع...
باسیلی که بهم زد ساکت شدم
سپهر:ترانه فقط خفه شو!همین بروگمشو تواتاقت معلوم نیست توتهران چه گهی میخوردی!
باناباوری بهش نگاه کردم داشتم میلرزیدم
-سپهر من ت...
سپهرداد زد:ترانه گمشو ازجلو چشام نمیخام ریختتوببینم!
ناباورانه رفتم سمت امیر
_دیگه همین روی خوشم نمی بینی مطمئن باش تلافیشو سرت درمیارم اقای سعادت
ارزوی داشتن منم باخودت به گورببرخب؟تمام
رفتم تواتاقم ی مانتو پوشیدم و بدون برداشتن چیزی رفتم بیرون
باگریه خیابونارو متر میکردم
نمی دونستم دارم کجا میرم
همینجوری رفتم،رو به روی یه کافه بودم حس میکرم اکسیژن کمه نفسم بالانمی اومد نمی تونسم رو پاهام وایسم زانوهام خم شدو افتادم روزمین دستموگذاشتم روقفسه سینم به سختی نفس میکشیدم مث همون روزای اول نبود بابا!،خدایا مگه من چیکار کردم که حقم اینه؟اینهمه تنهایی واسه من زیادی نیست متوجه یه ماشین اشنا شد،چقد شبیه ماشین سامی بود!چشام تار میدیدهمینجوری روی زمین بودم و هرکی ردمیشد بهم نگا میکرد!
اره حال وروزم دیدنیه چشمت روشن امیرپارساخوردم کردی دمت گرم همتون خیلی خوب زمینم زدین خانوادم اینن دیگه از بقیه چه انتظاری داشته باشم؟!
سرمو گرفتم بالا ک متوجه شخصی شبیه سامی کنار اون ماشینه شدم اما جون بلند شدن نداشتم...
با تمام توان اسمشو صدا زدم
بهت زده برگشت طرفم و دیگ چیزی نفهمیدم ...
* * * *
چشامو که باز کردم تو محیط اشنای بیمارستان بودم ، دیدم سامان بالاسرم نشسته روصندلی و سرشو میون دستاش گرفته.
با صدای ضعیفی ، بریده بریده صداش زدم
- س.ام..ان
سریع سرشو اورد بالا
سامان:خوبی عزیزم؟
- چیشد؟
سامان :حالت بد شده عزیز دلم ؛ اروم باش فقط یه حمله عصبی بود همین!
اخرشم روانی شدم...
چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
سامان پرستار رو صدا زد...
پرستار همه چیو چک کرد
سامان : میتونم برگه ترخیصشو بگیرم؟!
ببرمش بیرون حالش بهتر میشه
پرستار : بعله میتونید ببریدش، بزارید وضعیت شو به دکترش اطلاع بدم، همراه من بیاید...
سامان اومد دستمو گرفت
سامی: الان میریم ، میدونم مث خودم خوشت نمیاد از این فضا.
سرمو تکون دادم و رفتن بیرون...
چند مین بعد سامی اومد و کمکم کرد بلند شم
سامی:میتونی راه بری؟ سرت گیج نمیره؟!
- اره میتونم
سامی : باشه کمکت میکنم
بردم تو ماشین و خودشم نشست!
- سامی تو ای...
سامان:هیس ، هروقت حالت بهتر شد حرف میزنیم در موردهمه چی
چشاموبستم...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
مرسی که دنبال میکنید😻🌸💙
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه
سپهربرای اولین باردست بلندکردروم!اونم بخاطراین عوضی دروغگو!
خدایا چرااااا چرا تموم نمیشه دیگه نمیکشم همین دیشب بهت گفتم خوبه حداقل سپهرهست پشتمه! اما...
سرموبلندکردم
-متاسفم برات سپهر،توع...
باسیلی که بهم زد ساکت شدم
سپهر:ترانه فقط خفه شو!همین بروگمشو تواتاقت معلوم نیست توتهران چه گهی میخوردی!
باناباوری بهش نگاه کردم داشتم میلرزیدم
-سپهر من ت...
سپهرداد زد:ترانه گمشو ازجلو چشام نمیخام ریختتوببینم!
ناباورانه رفتم سمت امیر
_دیگه همین روی خوشم نمی بینی مطمئن باش تلافیشو سرت درمیارم اقای سعادت
ارزوی داشتن منم باخودت به گورببرخب؟تمام
رفتم تواتاقم ی مانتو پوشیدم و بدون برداشتن چیزی رفتم بیرون
باگریه خیابونارو متر میکردم
نمی دونستم دارم کجا میرم
همینجوری رفتم،رو به روی یه کافه بودم حس میکرم اکسیژن کمه نفسم بالانمی اومد نمی تونسم رو پاهام وایسم زانوهام خم شدو افتادم روزمین دستموگذاشتم روقفسه سینم به سختی نفس میکشیدم مث همون روزای اول نبود بابا!،خدایا مگه من چیکار کردم که حقم اینه؟اینهمه تنهایی واسه من زیادی نیست متوجه یه ماشین اشنا شد،چقد شبیه ماشین سامی بود!چشام تار میدیدهمینجوری روی زمین بودم و هرکی ردمیشد بهم نگا میکرد!
اره حال وروزم دیدنیه چشمت روشن امیرپارساخوردم کردی دمت گرم همتون خیلی خوب زمینم زدین خانوادم اینن دیگه از بقیه چه انتظاری داشته باشم؟!
سرمو گرفتم بالا ک متوجه شخصی شبیه سامی کنار اون ماشینه شدم اما جون بلند شدن نداشتم...
با تمام توان اسمشو صدا زدم
بهت زده برگشت طرفم و دیگ چیزی نفهمیدم ...
* * * *
چشامو که باز کردم تو محیط اشنای بیمارستان بودم ، دیدم سامان بالاسرم نشسته روصندلی و سرشو میون دستاش گرفته.
با صدای ضعیفی ، بریده بریده صداش زدم
- س.ام..ان
سریع سرشو اورد بالا
سامان:خوبی عزیزم؟
- چیشد؟
سامان :حالت بد شده عزیز دلم ؛ اروم باش فقط یه حمله عصبی بود همین!
اخرشم روانی شدم...
چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
سامان پرستار رو صدا زد...
پرستار همه چیو چک کرد
سامان : میتونم برگه ترخیصشو بگیرم؟!
ببرمش بیرون حالش بهتر میشه
پرستار : بعله میتونید ببریدش، بزارید وضعیت شو به دکترش اطلاع بدم، همراه من بیاید...
سامان اومد دستمو گرفت
سامی: الان میریم ، میدونم مث خودم خوشت نمیاد از این فضا.
سرمو تکون دادم و رفتن بیرون...
چند مین بعد سامی اومد و کمکم کرد بلند شم
سامی:میتونی راه بری؟ سرت گیج نمیره؟!
- اره میتونم
سامی : باشه کمکت میکنم
بردم تو ماشین و خودشم نشست!
- سامی تو ای...
سامان:هیس ، هروقت حالت بهتر شد حرف میزنیم در موردهمه چی
چشاموبستم...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
مرسی که دنبال میکنید😻🌸💙
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه
۸.۸k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.