رمان دورترین نزدیک
#پارت_23
سامی جلوی ی هایپر وایساد و بعد چند مین برگشت
یه ربع بعد جلوی ی پارک سرسبز وایسادو پیاده شدیم رفتیم ته پارکو رو زمین چهار زانونشست
سامی:اهای دختر خانووم بیا اینجا باور کن از تخت بیمارستان ارامبخش تره!
خندیدم
_دیوونه
رفتم پیشش وسرمو گذاشتم رو پاش
- خونه عمه مونه اینجوری پلاسیم!
سامان:اوردمت گفتم اینجا فضاش بازه و گرنه میخای پسر مردمو جای خلوت اغفال کنی ببرمت هتل!
سامی شوخی میکرد و واسم عادی بود اما یاد حرف امیرپارسا افتادم بلند شدم وچهره م عوض شد
سامی باناراحتی نگام کرد
سامی : ببین ترانه ،من منظوری نداشتم به دل نگیر عزیزم ببخشید
بدون حرف بغلش کردم هعی چقد به این اغوش نیاز داشتم حالا هرکی باشه چون دیگه هیچکی نمونده برام.
- ناراحت نشدم یاد یچیزی افتادم!
سامی:میخوای حرف بزنی دخترخوب؟
- اره ، با تو اره!
همه چیو تعریف کردم براش قبل این قضیه همه چیو میدونست.
حتی دیگه ماهورم بهش گفتم!
دیگه چه فرقی میکنه؟!
سامان با اخمو عصبانیت نگام کرد
سامی:اولا بیخود کردن همچین کاری کردن باهات دوماتو عاشق گاومیش ما شدی؟!من هیچی نباید بدونم انقد غریبه شدم؟!دمت گرم ترانه خانوم
بدون حرف سرمو گذاشتم رو شونش
- خستم سامی!
دستشو دورم حلقه کرد:من هنو هستما!
نمردم هنوز هروق سامان رفت زیر خاک بعد بشین اینجوری غمباد بگیر!
- خدانکنه چرت نگو،توعم نباشی دیگه دلم به چی خوش باشه؟!
سامی:الان دلت بهم خوشه؟ اصا منو حساب کردی که اینجوری پنهون کردی ازم؟!
- اره دلم به این بودنت تو زندگیم خوشه چون هیچکی و ندارم چون هیچکی نمیفهمه منو! چون خیلی تنهام چون هیچ حس خوبی به این زندگی ندارم!
سامی :ادمای عاشق اینجوری نمیحرفن!
مطمئنی عاشق شدی؟
- عشق یه طرفه ب هیجا نمیرسه!
فعلا ازهمه چی بریدم خستم!
سامی میخاس بلند شه منم سرمو ازرو شونش بلندکردم رفت از تو ماشین خوراکی اورد
سامی:اینموقع هاهمیشه عادت به خوردن داشتی!
-هنوزم میخورم،رد میدم
سامی:بیا بخور رنگ به روت نمونده!
نشست کنارم وشروع کردیم بخوردن وحرف زدن!این بشر خدای انگیزه بود این بشر بودنش به ادم حس خوب میداد حرف زدنش!چی میشد اگه بجاماهور من عاشق این میشدم!
ولی نشدم سامان برام مثه سپهره!
سپهری که الان اونم ندارم ...
* * * *
سامی : اوه اوه ساعت 1 شدا ،من ناهار میخااام
- سیر نشدی انقد خوردی؟!
سامی :عه ترانه همشو تو خوردی من ناهار میخام!
خندیدم -پاشو دیوونه پاسو برو ناهارتو بخور منم برسون خونه!
سامی :نوچ عمرا بزارم بری خونه!
اون امیرپارسارم میشونم سرجاش! بشین تماشا کن بانو
- نه سامی تو خودتو قاطی نکن نمیخوام چیزیت شه! اون خطرناکه
سامی:ببین چجوری نگران میشه نترس بادمجون بم افت نداره هیچیم نمیشه!...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
🌸😊
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #دخترونه
سامی جلوی ی هایپر وایساد و بعد چند مین برگشت
یه ربع بعد جلوی ی پارک سرسبز وایسادو پیاده شدیم رفتیم ته پارکو رو زمین چهار زانونشست
سامی:اهای دختر خانووم بیا اینجا باور کن از تخت بیمارستان ارامبخش تره!
خندیدم
_دیوونه
رفتم پیشش وسرمو گذاشتم رو پاش
- خونه عمه مونه اینجوری پلاسیم!
سامان:اوردمت گفتم اینجا فضاش بازه و گرنه میخای پسر مردمو جای خلوت اغفال کنی ببرمت هتل!
سامی شوخی میکرد و واسم عادی بود اما یاد حرف امیرپارسا افتادم بلند شدم وچهره م عوض شد
سامی باناراحتی نگام کرد
سامی : ببین ترانه ،من منظوری نداشتم به دل نگیر عزیزم ببخشید
بدون حرف بغلش کردم هعی چقد به این اغوش نیاز داشتم حالا هرکی باشه چون دیگه هیچکی نمونده برام.
- ناراحت نشدم یاد یچیزی افتادم!
سامی:میخوای حرف بزنی دخترخوب؟
- اره ، با تو اره!
همه چیو تعریف کردم براش قبل این قضیه همه چیو میدونست.
حتی دیگه ماهورم بهش گفتم!
دیگه چه فرقی میکنه؟!
سامان با اخمو عصبانیت نگام کرد
سامی:اولا بیخود کردن همچین کاری کردن باهات دوماتو عاشق گاومیش ما شدی؟!من هیچی نباید بدونم انقد غریبه شدم؟!دمت گرم ترانه خانوم
بدون حرف سرمو گذاشتم رو شونش
- خستم سامی!
دستشو دورم حلقه کرد:من هنو هستما!
نمردم هنوز هروق سامان رفت زیر خاک بعد بشین اینجوری غمباد بگیر!
- خدانکنه چرت نگو،توعم نباشی دیگه دلم به چی خوش باشه؟!
سامی:الان دلت بهم خوشه؟ اصا منو حساب کردی که اینجوری پنهون کردی ازم؟!
- اره دلم به این بودنت تو زندگیم خوشه چون هیچکی و ندارم چون هیچکی نمیفهمه منو! چون خیلی تنهام چون هیچ حس خوبی به این زندگی ندارم!
سامی :ادمای عاشق اینجوری نمیحرفن!
مطمئنی عاشق شدی؟
- عشق یه طرفه ب هیجا نمیرسه!
فعلا ازهمه چی بریدم خستم!
سامی میخاس بلند شه منم سرمو ازرو شونش بلندکردم رفت از تو ماشین خوراکی اورد
سامی:اینموقع هاهمیشه عادت به خوردن داشتی!
-هنوزم میخورم،رد میدم
سامی:بیا بخور رنگ به روت نمونده!
نشست کنارم وشروع کردیم بخوردن وحرف زدن!این بشر خدای انگیزه بود این بشر بودنش به ادم حس خوب میداد حرف زدنش!چی میشد اگه بجاماهور من عاشق این میشدم!
ولی نشدم سامان برام مثه سپهره!
سپهری که الان اونم ندارم ...
* * * *
سامی : اوه اوه ساعت 1 شدا ،من ناهار میخااام
- سیر نشدی انقد خوردی؟!
سامی :عه ترانه همشو تو خوردی من ناهار میخام!
خندیدم -پاشو دیوونه پاسو برو ناهارتو بخور منم برسون خونه!
سامی :نوچ عمرا بزارم بری خونه!
اون امیرپارسارم میشونم سرجاش! بشین تماشا کن بانو
- نه سامی تو خودتو قاطی نکن نمیخوام چیزیت شه! اون خطرناکه
سامی:ببین چجوری نگران میشه نترس بادمجون بم افت نداره هیچیم نمیشه!...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
🌸😊
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #دخترونه
۱۴.۳k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.