رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۸۱
#ماهور
-آی این چیع!؟
خنده ای کردم گفتم:مژه مصنوعی..
باحرص گفت:مگه مڗه های خودم چش بود اینو چسبونیدی..چیزی نگفتم خوب چی میگفتم میگفتم چون مڗه هات زیبان اینو گذاشتم...تمام صورتشو با دستمال مرطکب پاک کردم غیر از لباش نگام ب سمتش بدنم لرزید آروم لبشو پاک کردم سنگینی نگاش روی خودم هر لحظه داغو داغ ترم میکرد ب چشماش نگاه کردم نگاش روی لبام بود احساس کردم قلبم داره فرو میریزه دستمالو از لباش جدا کردم وبا صدای لرزونی گفتم:خوب تموم شد..
از روی صندلی بلند شدو ب سمتم اومد خواستم ی قدم برم عقب ک با دستش آستین لباسمو گرفت و ب سمت خودش کشید سرش ب سمت گردنم رفت خشکم زده بود اون داشت چیکار میکرد صداشو زیر گوشم شنیدم ک گفت:
-کاری نمیکم ولی بدون جبران میکنم این کارتو..
باحرص گفتم:تو فقط ی کاری کن ببین من چیکار میکنم..
خنده کوتاهے کردوسرشو از گردنم جدا کردو دستشو روی موهای خیسم کشید و گفت:خشکشون کن..
و بعدرفت مات موندم من چمه چرا قلبم میلرزه انگار بمب توش گذاشتن دستمو روی قلبم گذاشتم و روی تخت نشستم.
بعد از خشک کردن موهام ب سمت حال رفتم با دیدن آدین ک داره روی سر آراز غرغر میکنع ومیگه«پاکش نکن بیشعور حذفش نکن»تعجب کردم و ب نور نگاه کردم ک همینطور ک میخندید گفت:دمت گرم ماهور خوب آرازو خانوم کردیع..
آدین انگار قیافه آراز دوباره یادش ا... #mahi
پارت ۸۱
#ماهور
-آی این چیع!؟
خنده ای کردم گفتم:مژه مصنوعی..
باحرص گفت:مگه مڗه های خودم چش بود اینو چسبونیدی..چیزی نگفتم خوب چی میگفتم میگفتم چون مڗه هات زیبان اینو گذاشتم...تمام صورتشو با دستمال مرطکب پاک کردم غیر از لباش نگام ب سمتش بدنم لرزید آروم لبشو پاک کردم سنگینی نگاش روی خودم هر لحظه داغو داغ ترم میکرد ب چشماش نگاه کردم نگاش روی لبام بود احساس کردم قلبم داره فرو میریزه دستمالو از لباش جدا کردم وبا صدای لرزونی گفتم:خوب تموم شد..
از روی صندلی بلند شدو ب سمتم اومد خواستم ی قدم برم عقب ک با دستش آستین لباسمو گرفت و ب سمت خودش کشید سرش ب سمت گردنم رفت خشکم زده بود اون داشت چیکار میکرد صداشو زیر گوشم شنیدم ک گفت:
-کاری نمیکم ولی بدون جبران میکنم این کارتو..
باحرص گفتم:تو فقط ی کاری کن ببین من چیکار میکنم..
خنده کوتاهے کردوسرشو از گردنم جدا کردو دستشو روی موهای خیسم کشید و گفت:خشکشون کن..
و بعدرفت مات موندم من چمه چرا قلبم میلرزه انگار بمب توش گذاشتن دستمو روی قلبم گذاشتم و روی تخت نشستم.
بعد از خشک کردن موهام ب سمت حال رفتم با دیدن آدین ک داره روی سر آراز غرغر میکنع ومیگه«پاکش نکن بیشعور حذفش نکن»تعجب کردم و ب نور نگاه کردم ک همینطور ک میخندید گفت:دمت گرم ماهور خوب آرازو خانوم کردیع..
آدین انگار قیافه آراز دوباره یادش ا... #mahi
۲۱.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.