رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۸۰
#آراز
باصدای کرکرخنده ای چشمام رو باز کردم بادیدن آدین ک داره ازم فیلم برداری میکنه روی تختم نشستم و با تعجب نگاش کردم ک گفت:سلام خانومی خوبیع عزیزکم..
-جانم!!خانومیع!!حالت خوبع آدین چیزی زدیع یا دیشب با زنداداش زیادیع خوش گذشتع..
بالشتوبرداشتوپرت کردتوسرموگفت:خفشوبینم توچتع این قیافه چیع برای خودت ساختیع؟
-قیافع!؟برو بینم آدین حوصله مسخره بازهاتوندارم..
بعد از روی تخت بلند شدم وازاتاق خارج شدم و وارد سرویس شدم توی اتاقم سرویس نبود بجاش حمام بود...هم اینطور کع داشتم اهنگ میخوندم بادیدن خودم تو آینه کفم برید عجب دختریع ازم ساختن وایسا بینم اینا چیع وااای دارم برات مزاحم روح و روانم...هرکاری میکردم از صورتم پاک نمیشدن اون چیع ب مژه هام چسبیده هرکاری کردم در نیومد بیشعور مژه هام انقدر نازن چرا مصنوعیشو گذاشتیع نامرد...با شنیدن صدای در و بعد صدای مادرماهور ک اسممو صدا زده بود سریع گوشمو گذاشتم روی در و گفتم:جانم مهساخانوم..
مهساخانوم:پسرم حالت خوبه خیلی وقتع اون تویع حالت خوبع عزیزدلم؟
-خوبم مادر فقط دلم دردمیکنه
مهساخانوم:الهی من فداتشم توبیابیرون ببینمت ازنگرانی دربیام..
وای این چیکارکنم با خودشیرینی گفتم:آخه مهسا خانوم من دوس دارم از دست شما چای نبات بخورم..
خنده مسانه ای کردوگفت:چشم پسرخوشگلم چشم فقط..
-جانم
مهساخانوم:خوشحال میشم مادر صدام کنی..
ای ب چشم من از خدامه شمامادرم بشی دخترت زنم بشع ولی
با ذوق گفتم:چشم مادر..
بازخنده ای کرد و رفت بعد از چند دقیقه از سرویس خارج شدم و سریع ب سمت اتاقش رفتم و بدون درزدن وارد اتاقش شدم ک با جیغ گفت برو بیرون سریع رفتم بیرون اِی وای داشت لباسشو عوض میکرد...داغ شده بودم ب صورتم دستی کشیدم و در زدم ک گفت:بفرماید..
وارداتاق شدم ک چشماش گردشد و خواست چیزی بگه ک سریع ب سمتش رفتم و یغ لباسشو تو مشتم گرفتم و با عصبانیت گفتم:این چع ریختو قیافه ای ک برام ساختیع ها
هیچی نمیگفت وبا لبخندنگام میکردک لبخندش رو مخم میرفت با داد گفتم:نزن لبخند نزن این کوفتی ها رو از صورتم پاک کن..
لرزش بدنشو حس کردم ترسیده بود دستشو آروم روی سینم گذاشت نگاشو ب تن برهنم دادوگفت: میخواستی ازیتم نکنی تازشم سرم داد نزن
بعدنگاشو ب من دادوگفت:از این ب بعد هم پیش خانومی میری لباستو بپوش لطفا..
زیر لب صداشو شنیدم ک گفت:بیشعورنمیگه هیکش خوبع دلم آدم آب میشه..
لبخندی روی لبام نشست نمیدونم چرا آروم شده بودم خیلی دستموگرفتو ب سمت میزآرایشش بردوشروع کردبادستمال مرطوب ب پاک کردن صورتم.. #mahi:)
پارت ۸۰
#آراز
باصدای کرکرخنده ای چشمام رو باز کردم بادیدن آدین ک داره ازم فیلم برداری میکنه روی تختم نشستم و با تعجب نگاش کردم ک گفت:سلام خانومی خوبیع عزیزکم..
-جانم!!خانومیع!!حالت خوبع آدین چیزی زدیع یا دیشب با زنداداش زیادیع خوش گذشتع..
بالشتوبرداشتوپرت کردتوسرموگفت:خفشوبینم توچتع این قیافه چیع برای خودت ساختیع؟
-قیافع!؟برو بینم آدین حوصله مسخره بازهاتوندارم..
بعد از روی تخت بلند شدم وازاتاق خارج شدم و وارد سرویس شدم توی اتاقم سرویس نبود بجاش حمام بود...هم اینطور کع داشتم اهنگ میخوندم بادیدن خودم تو آینه کفم برید عجب دختریع ازم ساختن وایسا بینم اینا چیع وااای دارم برات مزاحم روح و روانم...هرکاری میکردم از صورتم پاک نمیشدن اون چیع ب مژه هام چسبیده هرکاری کردم در نیومد بیشعور مژه هام انقدر نازن چرا مصنوعیشو گذاشتیع نامرد...با شنیدن صدای در و بعد صدای مادرماهور ک اسممو صدا زده بود سریع گوشمو گذاشتم روی در و گفتم:جانم مهساخانوم..
مهساخانوم:پسرم حالت خوبه خیلی وقتع اون تویع حالت خوبع عزیزدلم؟
-خوبم مادر فقط دلم دردمیکنه
مهساخانوم:الهی من فداتشم توبیابیرون ببینمت ازنگرانی دربیام..
وای این چیکارکنم با خودشیرینی گفتم:آخه مهسا خانوم من دوس دارم از دست شما چای نبات بخورم..
خنده مسانه ای کردوگفت:چشم پسرخوشگلم چشم فقط..
-جانم
مهساخانوم:خوشحال میشم مادر صدام کنی..
ای ب چشم من از خدامه شمامادرم بشی دخترت زنم بشع ولی
با ذوق گفتم:چشم مادر..
بازخنده ای کرد و رفت بعد از چند دقیقه از سرویس خارج شدم و سریع ب سمت اتاقش رفتم و بدون درزدن وارد اتاقش شدم ک با جیغ گفت برو بیرون سریع رفتم بیرون اِی وای داشت لباسشو عوض میکرد...داغ شده بودم ب صورتم دستی کشیدم و در زدم ک گفت:بفرماید..
وارداتاق شدم ک چشماش گردشد و خواست چیزی بگه ک سریع ب سمتش رفتم و یغ لباسشو تو مشتم گرفتم و با عصبانیت گفتم:این چع ریختو قیافه ای ک برام ساختیع ها
هیچی نمیگفت وبا لبخندنگام میکردک لبخندش رو مخم میرفت با داد گفتم:نزن لبخند نزن این کوفتی ها رو از صورتم پاک کن..
لرزش بدنشو حس کردم ترسیده بود دستشو آروم روی سینم گذاشت نگاشو ب تن برهنم دادوگفت: میخواستی ازیتم نکنی تازشم سرم داد نزن
بعدنگاشو ب من دادوگفت:از این ب بعد هم پیش خانومی میری لباستو بپوش لطفا..
زیر لب صداشو شنیدم ک گفت:بیشعورنمیگه هیکش خوبع دلم آدم آب میشه..
لبخندی روی لبام نشست نمیدونم چرا آروم شده بودم خیلی دستموگرفتو ب سمت میزآرایشش بردوشروع کردبادستمال مرطوب ب پاک کردن صورتم.. #mahi:)
۶.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.