RED PUNISHMENT p2
سرما،درد،ترس
تنها حسایی که داشتم!
با درد چشمامو باز کردم.تار میدیدم.چند بار پلک زدم تا دیدم واضح بشه.
به دوروبرم نگاه کردم.توی جای سرد و تاریک بودم.
اینجا خیلی برام آشناست.
یادم اومد.این همون مکانه!همون!
ناگهان صدایی اومد!صدایی اومد!صدای گریه!
صدارو دنبال کردم که رسیدم به یک اتاق.
آروم درشو باز کردم.
ولی با چیزی که دیدم خشکم زد!
اون او.ن پد.رم بود!
دویدم سمتش.لباساش خونی بود و رگ گردنشو زده شده بود.
:با..با...با.با...صد.امو...میش..نوی؟....با...با...حرف بزننننننن!
پرش زمانی
به کاشی ها خیره شده بودم.
تو شک بودم!هنوز باورم نمیشد که بابامو از دست دادم!
تو حال خودم بودم که صدای مامانم اومد.
:یوج..یوجی..ن....یوجین کجاست؟شوه..رم کجا....
ناگهان صدای مامانم قطع شد!
نگاهم سمت جایی که مادرم بود دادم.مامانم روی زمین افتاده بود!
دویدم سمتش.
:ما.ما.ن...ماماننننننن....کمک.....یکی کمک کنه....
پرستارا اومدن مامانمو بردن.
نشستم روی صندلی های بیمارستان.
یکی دستشو رو شونم گذاشت!
به اون فرد نگاه کردم.
اون جیمین بود!
:حوصله ندارم جیمین
جیمین:این چه طرز استقبال از برادرته
:کی اومدی
جیمین:تازه رسیدم
:به نظرت کی این کارو کرده؟
جیمین:کدوم کار؟
:قتل بابا
جیمین:نمیدونم
حرف دیگه ای بینمون زده نشد.
پرش زمانی:اداره پلیس
افسر:خانم پارک قتل پدر شما خیلی پیچیده هست!
:چرا اینو میگین؟
افسر:چون نه اثر انگشتی از قاتل هست نه جای چاقو که رگشو زده باشن و هیچ دشمنیم ندارن
:آها!ممنونم که گفتید
افسر:و جواب پزشک قانونی هم دوشنبه میاد
:ممنون که گفتید خداحافظ
از اتاق افسر اومدم بیرون. نگاهی به ساعت کردم:
21:30
دیروقته.نمیتونم به جیمین سر بزنم.فردا میرم.
پرش زمانی:آسانسور
آسانسور بایستاد.
از آسانسور اومدم بیرون و به سمت خونم رفتم.
رمز درو زدم و درو باز کردم.
با تعجب به خونم نگاه کردم.
چراغا روشن بود و همه جا به هم ریخته و خونی بود!
تو فکر بودم که یه دفعه چیزی به سرم خورد.
درد بدی تو سرم پیچید.دیدم تار شد و تاریکی.....
تنها حسایی که داشتم!
با درد چشمامو باز کردم.تار میدیدم.چند بار پلک زدم تا دیدم واضح بشه.
به دوروبرم نگاه کردم.توی جای سرد و تاریک بودم.
اینجا خیلی برام آشناست.
یادم اومد.این همون مکانه!همون!
ناگهان صدایی اومد!صدایی اومد!صدای گریه!
صدارو دنبال کردم که رسیدم به یک اتاق.
آروم درشو باز کردم.
ولی با چیزی که دیدم خشکم زد!
اون او.ن پد.رم بود!
دویدم سمتش.لباساش خونی بود و رگ گردنشو زده شده بود.
:با..با...با.با...صد.امو...میش..نوی؟....با...با...حرف بزننننننن!
پرش زمانی
به کاشی ها خیره شده بودم.
تو شک بودم!هنوز باورم نمیشد که بابامو از دست دادم!
تو حال خودم بودم که صدای مامانم اومد.
:یوج..یوجی..ن....یوجین کجاست؟شوه..رم کجا....
ناگهان صدای مامانم قطع شد!
نگاهم سمت جایی که مادرم بود دادم.مامانم روی زمین افتاده بود!
دویدم سمتش.
:ما.ما.ن...ماماننننننن....کمک.....یکی کمک کنه....
پرستارا اومدن مامانمو بردن.
نشستم روی صندلی های بیمارستان.
یکی دستشو رو شونم گذاشت!
به اون فرد نگاه کردم.
اون جیمین بود!
:حوصله ندارم جیمین
جیمین:این چه طرز استقبال از برادرته
:کی اومدی
جیمین:تازه رسیدم
:به نظرت کی این کارو کرده؟
جیمین:کدوم کار؟
:قتل بابا
جیمین:نمیدونم
حرف دیگه ای بینمون زده نشد.
پرش زمانی:اداره پلیس
افسر:خانم پارک قتل پدر شما خیلی پیچیده هست!
:چرا اینو میگین؟
افسر:چون نه اثر انگشتی از قاتل هست نه جای چاقو که رگشو زده باشن و هیچ دشمنیم ندارن
:آها!ممنونم که گفتید
افسر:و جواب پزشک قانونی هم دوشنبه میاد
:ممنون که گفتید خداحافظ
از اتاق افسر اومدم بیرون. نگاهی به ساعت کردم:
21:30
دیروقته.نمیتونم به جیمین سر بزنم.فردا میرم.
پرش زمانی:آسانسور
آسانسور بایستاد.
از آسانسور اومدم بیرون و به سمت خونم رفتم.
رمز درو زدم و درو باز کردم.
با تعجب به خونم نگاه کردم.
چراغا روشن بود و همه جا به هم ریخته و خونی بود!
تو فکر بودم که یه دفعه چیزی به سرم خورد.
درد بدی تو سرم پیچید.دیدم تار شد و تاریکی.....
۵.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.