چند روز بعد

چند روز بعد

ویو جونگکوک
رفتم داخل اتاق شکنجه و دیدم آت بهوشه یعنی چجوری...رفتم و در قفس و باز کردم میخواستم یکم صدای درد بغلش کنم و درش بیارم که محکم دستمو رد کرد به چپم بود واسه همون ولش کردم که در اومد و خواست یکم راه بره که خورد زمین
-کمک نمی‌خوای (نیشخند)
از بال هاش کمک گرفت تا راه بره
-میدونی که اجازه پرواز نداری..
سرشو تکون داد
یه نگاه به زخم پاش انداختم یه جوری شدم عفونت کرده بود فک کنم خیلیم عمیق بود ولی حقش بود...
-تا تو باشی از این به بعد حواستو جمع کنی...
که برگشت و زبونشو نشون داد حرصم گرفت و شلاق و برداشتم و محکم زدم به کمرش که افتاد
-الان چی الان کمک میخوای(خنده صدا دار)
که جیمین اومد...آخه چرا تو لحظات لذت بخش میاد و خرابش می‌کنه

ویو آت
فرشته نجاتم اومد بزور خودمو نگه داشته بودم که از درد گریه نکنم...
=اینجا چه خبره؟
آروم از حالت افتاده پاشدم و نشستم و با اخم به جونگکوک نگاه کردم
=تو چرا انقدر رنگت پریده؟
به جیمین نگاه کردم و دستامو باز کردم که بیاد بغلم کنه
=ک..کمک میخوای‍؟
سرمو به نشانه اره بالا پایین کردم که اومد و بغلم کرد واییییی خیلی تو بغلش حالم خوب میشه
-هه...بغل من نمیاد من به این خوبی می‌ره بغل اون مسخرست واقعا هههه


حمایتا به شدت افتضاحه افتضاححح

عزیزان من ۶۵۰ تا فالور دارم هیچکدوم بک نیستن پس چرا لایک نمیکنید؟