عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۱۲۹
*چند روز بعد*
توی این چند روز به ساچی نزدیک تر شده بودم اطلاعات خوبی به دست آوردم. قرار بود امروز بریم کافه ، لباسام رو پوشیدم و به چویا گفتم میرم بیرون و چند ساعت دیگه برمی‌گردم

ویو چویا
دازای رفت ، منم تو خونه حوصلم سررفته بود. تلویزیون تماشا کردم. بعدش شروع کردم به تمیز کاری خونه . در همین حین صدای در اومد ، رفتم و باز کردم. بادیگارد بود.
بادیگارد: ببخشید ولی یه نامه ناشناس براتون اومده
چویا: برای من؟
بادیگارد: بله
نامه رو گرفتم ، نگاهی بهش انداختم آدرسش نامشخص بود. بازش کردم و شروع کردم به خوندن
«خلاصه بهت میگم ، دازای داره بهت خیانت می‌کنه، اگر باور نمیکنی به کافه ..... برو »
ای... این چی داشت می‌گفت. دازای بهم خیانت کرده ؟ این امکان نداشت. نامه رو ول کردم و رفتم به ادامه کارم برسم. ذهنم کلا درگیر نامه بود ، نمی‌دونم کی بود ولی انگار مارو می‌شناخت و میخواست بینمون رو بهم بزنه. ولی دازای این روزا زیاد می‌ره بیرون. نه حتما کار داره. ولی گفت برم توی کافه.... . تصمیم گرفتم برم و ببینم واقعا راست میگه یا نه ولی قطعا امکان نداشت دازای بهم خیانت کنه. لباسام رو عوض کردم و تاکسی گرفتم به سمت کافه توی نامه راه افتادم. وقتی رسیدم حساب کردم و خواستم وارد کافه بشم که سرجام خشکم زد . از توی پنجره دازای رو می‌دیدم که کنارش یک زن بود. اونا داشتن بهم لبخند میزدند. ای...این امکان نداشت . شاید این یکی دیگه اس. ولی لباساش هم همون لباسایی بود که دازای پوشیده بود. روی گردنش و دستاش بانداژ داشت. شوکه قفل کرده بودم. سریع از اونجا دور شدم و تاکسی گرفتم و رفتم خونه. وارد خونه شدم و روی مبل نشستم. هنوز نمیتونستم چیزی که دیدم رو باور کنم
دیدگاه ها (۴)

عشق جاودانپارت ۱۳۰ویو نویسنده"اون بهت خیانت کرده... خودت دید...

عشق جاودانپارت ۱۳۱نبض دازای به سختی حس می‌شد.چویا با دست‌های...

عشق جاودانپارت ۱۲۸فیلم که تموم شد و از بغلش اومدم بیرون ، سر...

عشق جاودانپارت ۱۲۷چند دقیقه ای اونجا موندم ، بعد به ساچی گفت...

قهوه تلخ پارت ۳۹وارد مدرسه شدم،دازای نبود. هنوز هم جواب نداد...

خیانت.

ازت متنفرم اوساموپارت ۱۱.......................................

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط