Part
Part 2
"نایون"
نایون: اسمتون رو میفرمایید؟
خانم: جانگ سویون هستم
نایون: درسته...میدونید که این دختر کیه؟
سویون: اسمش لیناست. پارک لینا. دیشب اومده بود دم در خونه و ازم خواست که فردا باهم بریم پارک. دوساله که با مادرش اینجا زندگی میکنه. میشه گفت من تنها دوستشم. منم قبول کردم...ولی امروز...
خانم جانگ با دستمال پارچه ای که از اول دستش بود چشمان پف کرده اش رو دوباره پاک کرد
نایون: فقط مادرش؟ پدر نداره؟
سویون: نمیدونم. من تاحالا پدرش رو ندیدم
نایون: که اینطور
"راوی"
دخترک به تندی اطلاعات رو وارد میکنه ولی صدایی باعث پرت شدن حواسش میشه
آن صدا از یونگی است که از بالای پنجره درخواست کمک میکرد
یونگی: نایون شی اینجا بهت نیازه
نایون: او...چشم قربان
نایون به تندی به خانم جانگ نگاهی میندازد و با تعظیمی کوتاه احترام خود را ادا میکند و به سمت طبقه ی بالا میشتابد
یونگی جلوی در حموم منتظر دختر میماند تا وقتی که چشمانش آن را در دید خود قرار میدهد
نایون: هوووووف اومدم قربان
یونگی: جعبه رو باز کن
نایون دست های فرزی داشت...به سرعت تمام جعبه رو باز کرد و وسایلی که انتظار میرفت مین از او بخواهد رو داد
یونگی لبخندی به این پیش داوری نایون زد و با گاز استریل دست کوچک دخترک رو که قبلا ضد عفونی کرده بود بست
"دقایقی بعد"
هر دو آهی از آسودگی کشیدند
نایون با نگاه به برانکاردی که دختر کوچولو روی آن خوابیده بود لبخند زد و عرق کمی که روی صورتش جای گرفت را پاک کرد
یونگی نفس نفس میزد ولی بعد از چند ثانیه آرام گرفت به نایون لبخندی تحویل داد
نایون: آم....ببخشید..؟
یونگی:هوم؟
نایون: الان....اون دخترو کجا میبرن؟
یونگی:به خانوادش زنگ میزنن و تا وقتی که خانواده برسن اونو توی بخش کودکان بستری میکنن
نایون:او...که اینطور
"راوی"
در همان لحظات گوشی دختر زنگ میخورد
نایون:آه...ببخشید...
الو؟ سوجون؟...چی؟چطور؟....واقعا اینکارو کرد..؟ آیش لعنتی....خب الان چیکار میکنن؟............................اوکی مرسی که خبر دادی
یونگی:چیزی شده؟
نایون:......
To be continued....
"نایون"
نایون: اسمتون رو میفرمایید؟
خانم: جانگ سویون هستم
نایون: درسته...میدونید که این دختر کیه؟
سویون: اسمش لیناست. پارک لینا. دیشب اومده بود دم در خونه و ازم خواست که فردا باهم بریم پارک. دوساله که با مادرش اینجا زندگی میکنه. میشه گفت من تنها دوستشم. منم قبول کردم...ولی امروز...
خانم جانگ با دستمال پارچه ای که از اول دستش بود چشمان پف کرده اش رو دوباره پاک کرد
نایون: فقط مادرش؟ پدر نداره؟
سویون: نمیدونم. من تاحالا پدرش رو ندیدم
نایون: که اینطور
"راوی"
دخترک به تندی اطلاعات رو وارد میکنه ولی صدایی باعث پرت شدن حواسش میشه
آن صدا از یونگی است که از بالای پنجره درخواست کمک میکرد
یونگی: نایون شی اینجا بهت نیازه
نایون: او...چشم قربان
نایون به تندی به خانم جانگ نگاهی میندازد و با تعظیمی کوتاه احترام خود را ادا میکند و به سمت طبقه ی بالا میشتابد
یونگی جلوی در حموم منتظر دختر میماند تا وقتی که چشمانش آن را در دید خود قرار میدهد
نایون: هوووووف اومدم قربان
یونگی: جعبه رو باز کن
نایون دست های فرزی داشت...به سرعت تمام جعبه رو باز کرد و وسایلی که انتظار میرفت مین از او بخواهد رو داد
یونگی لبخندی به این پیش داوری نایون زد و با گاز استریل دست کوچک دخترک رو که قبلا ضد عفونی کرده بود بست
"دقایقی بعد"
هر دو آهی از آسودگی کشیدند
نایون با نگاه به برانکاردی که دختر کوچولو روی آن خوابیده بود لبخند زد و عرق کمی که روی صورتش جای گرفت را پاک کرد
یونگی نفس نفس میزد ولی بعد از چند ثانیه آرام گرفت به نایون لبخندی تحویل داد
نایون: آم....ببخشید..؟
یونگی:هوم؟
نایون: الان....اون دخترو کجا میبرن؟
یونگی:به خانوادش زنگ میزنن و تا وقتی که خانواده برسن اونو توی بخش کودکان بستری میکنن
نایون:او...که اینطور
"راوی"
در همان لحظات گوشی دختر زنگ میخورد
نایون:آه...ببخشید...
الو؟ سوجون؟...چی؟چطور؟....واقعا اینکارو کرد..؟ آیش لعنتی....خب الان چیکار میکنن؟............................اوکی مرسی که خبر دادی
یونگی:چیزی شده؟
نایون:......
To be continued....
- ۹.۹k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط