رمان شب مافیایی👽
رمان شب مافیایی👽
😈پارت نهم😈
چشمام و اروم باز کردم
به دورو برم نگا کردم
اینجا کجا بود؟
فکر کنم تو پشت بوم بودم
به یه صندلی بسته شده بودم
* بیدار شدی بیب؟
دنبال صاحب صدا میگشتم
یه سایه داشت بهم نزدیک میشد و ضربان قلبم تند تر
یه پسر قد بلند با موهای صورتی و چشمای نسبتا درشت و لبای پفی که خیلی جذاب بود جلوم ظاهر شد
جذاب بودنش هیچی از ترسم و کم نمیکرد و منو بیشتر میترسوند
_ تو کی هستی؟ چرا منو اوردی اینجا؟
* به وقتش میفهمی بیب
_ منو اینجوری صدا نکن
با صدای اروم اینو گفتم
میخواستم داد بزنم ولی نمیتونستم
پسره با دوتا انگشتش فکم و گرفت و یکم اورد سرم و بالا
با ترس بهش نگاه کردم
* چرا انقدر ترسیدی بیب
با صدای پر بغض و مملو از ترس گفتم
_ گفتم اینجوری صدام نکن
* خوشت نمیاد بیب
همش روی بیب تاکید داشت
توی چشمام اشک جمع شده بود
_ چی از جون من میخوای؟
* تو رو میخوام بیب....... با یه شب پر درد...... چطوره؟
ترسیده بودم خیلی من بکهیونمو میخوام😭😭
اشکام راه خودشون و به گونه هام وا کردن
پسره انگشت شصتش رو روی گونه کشید که من سرم و اون ور کردم تا نتونه بهم دست بزنه و با عصبانیت گفتم
_ دست به من نزن
یکدفعه در به شدت باز شدو یکی وارد شد و با صدای بلند و اشنایی داد زد
+ ولش کننننننن😤😤
برای ادامه رمان لایک و کامنت یادتون نره😘
😈پارت نهم😈
چشمام و اروم باز کردم
به دورو برم نگا کردم
اینجا کجا بود؟
فکر کنم تو پشت بوم بودم
به یه صندلی بسته شده بودم
* بیدار شدی بیب؟
دنبال صاحب صدا میگشتم
یه سایه داشت بهم نزدیک میشد و ضربان قلبم تند تر
یه پسر قد بلند با موهای صورتی و چشمای نسبتا درشت و لبای پفی که خیلی جذاب بود جلوم ظاهر شد
جذاب بودنش هیچی از ترسم و کم نمیکرد و منو بیشتر میترسوند
_ تو کی هستی؟ چرا منو اوردی اینجا؟
* به وقتش میفهمی بیب
_ منو اینجوری صدا نکن
با صدای اروم اینو گفتم
میخواستم داد بزنم ولی نمیتونستم
پسره با دوتا انگشتش فکم و گرفت و یکم اورد سرم و بالا
با ترس بهش نگاه کردم
* چرا انقدر ترسیدی بیب
با صدای پر بغض و مملو از ترس گفتم
_ گفتم اینجوری صدام نکن
* خوشت نمیاد بیب
همش روی بیب تاکید داشت
توی چشمام اشک جمع شده بود
_ چی از جون من میخوای؟
* تو رو میخوام بیب....... با یه شب پر درد...... چطوره؟
ترسیده بودم خیلی من بکهیونمو میخوام😭😭
اشکام راه خودشون و به گونه هام وا کردن
پسره انگشت شصتش رو روی گونه کشید که من سرم و اون ور کردم تا نتونه بهم دست بزنه و با عصبانیت گفتم
_ دست به من نزن
یکدفعه در به شدت باز شدو یکی وارد شد و با صدای بلند و اشنایی داد زد
+ ولش کننننننن😤😤
برای ادامه رمان لایک و کامنت یادتون نره😘
۷.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.