رمان شب مافیایی👽
رمان شب مافیایی👽
😈پارت دهم😈
بک صورتش زخمی بود و یه تفنگ دستش بود
تفنگ و سمت چانیول گرفت
چانیول دستاش و برد بالا و گفت
* خیلی خب من تسلیم ، یکم به خودت مسلط باش بک
+ نمیتونم دیگه نمیتونم تحملت کنم عوضی، تو همه دوستامو کشتی دیگه نمیخوام یکی دیگه رو هم از دست بدم، تو همه رو اسیر خودت کردی، چرا دست از این کارات نمیکشی؟ 😠😠
* هی اونی که بزرگت کرد من بودم به همین زودی یادت رفت؟
+ اونی که منو بزرگ کرد مامانم بود نه تو، ولی اونی که منو به این حال و روز انداخت تو بودی
پسره بازوم و گرفت و از رو صندلی بلندم کرد به خاطر بسته بودن دستم نمیتونستم کاری کنم
پسره منو رو زانو هام نشوند روی زمین
و چیزی رو گزاشت روی سرم
+ تو نمیتونی این کارو کنی، اگه بکنی به پلیس لوت میدم
* اگه دست از پا خطا کنی میکشمش و اگه بخوای منو لو بدی پا خودتم گیره این وسط
تازه فهمیدم اون چیزی که روی سرم سنگینی میکنه تفنگه، ترسیده بودم و تنها کاری که میکردم گریه کردن بود
_ خواهش میکنم نجاتم بده بک
+ ولش کن چان، ل...... لطفا کاری باهاش نداشته باش
* دیگه دیر شده واسه خواهش کردن بک
( صدای اژیر ماشین پلیس )
+ دیگه نمیتونی کاری کنی
* تورا این کارو کردی لعنتی
صداش انقدر بلند بود که تمام بدنم لرزید
* هنوزم دیرو نشده...
صدای تیر یک طرف دردی که تو کل بدنم پیچید یه طرف
تنها چیزی که بعد از اون شنیدم صدای داد بک بود
+ نهههههههههههه😭😭
برای ادامه رمان لایک و کامنت فراموش نشه کیوتا😘
😈پارت دهم😈
بک صورتش زخمی بود و یه تفنگ دستش بود
تفنگ و سمت چانیول گرفت
چانیول دستاش و برد بالا و گفت
* خیلی خب من تسلیم ، یکم به خودت مسلط باش بک
+ نمیتونم دیگه نمیتونم تحملت کنم عوضی، تو همه دوستامو کشتی دیگه نمیخوام یکی دیگه رو هم از دست بدم، تو همه رو اسیر خودت کردی، چرا دست از این کارات نمیکشی؟ 😠😠
* هی اونی که بزرگت کرد من بودم به همین زودی یادت رفت؟
+ اونی که منو بزرگ کرد مامانم بود نه تو، ولی اونی که منو به این حال و روز انداخت تو بودی
پسره بازوم و گرفت و از رو صندلی بلندم کرد به خاطر بسته بودن دستم نمیتونستم کاری کنم
پسره منو رو زانو هام نشوند روی زمین
و چیزی رو گزاشت روی سرم
+ تو نمیتونی این کارو کنی، اگه بکنی به پلیس لوت میدم
* اگه دست از پا خطا کنی میکشمش و اگه بخوای منو لو بدی پا خودتم گیره این وسط
تازه فهمیدم اون چیزی که روی سرم سنگینی میکنه تفنگه، ترسیده بودم و تنها کاری که میکردم گریه کردن بود
_ خواهش میکنم نجاتم بده بک
+ ولش کن چان، ل...... لطفا کاری باهاش نداشته باش
* دیگه دیر شده واسه خواهش کردن بک
( صدای اژیر ماشین پلیس )
+ دیگه نمیتونی کاری کنی
* تورا این کارو کردی لعنتی
صداش انقدر بلند بود که تمام بدنم لرزید
* هنوزم دیرو نشده...
صدای تیر یک طرف دردی که تو کل بدنم پیچید یه طرف
تنها چیزی که بعد از اون شنیدم صدای داد بک بود
+ نهههههههههههه😭😭
برای ادامه رمان لایک و کامنت فراموش نشه کیوتا😘
۷.۴k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.