یک نفر هست که در کنج دلم جا دارد

یک نفر هست که در کنج ِدلم جا دارد
که دلش مثل ِدلم وسعت ِدریا دارد

یک نفر که نفسم بند ِنفسهایش شد
خبر از حال ِمن ِواله و شیدا دارد

گونه اش سُرخ تر از سیب ِبهشتی باشد
یادگاریست که از حضرت ِحوّا دارد

از لب ِغنچه ی او قند و شکر میریزد
دلم از کنج ِلبش بوسه تمنّا دارد

گیسوانش به سیاهی و بلندی چون شب
که نشان از شب طولانی ِیلدا دارد

ماه از صورت ِماهش به خدا حیران است
چهره ای سبزه به سر سبزی ِصحرا دارد

رنگ ِچشمان ِقشنگش به عسل زد طعنه
عسلش خاصیتی معجزه آسا دارد

قد و بالاش به مانند ِصنوبر زیبا
همچنان سرو ِسُهی قامت رعنا دارد

این همه گفتم و گفتم که بدانید اینرا
یک نفر هست ڪه در کنج ِدلم جا دارد
دیدگاه ها (۱)

تنها نه من نوشیدم از پیمانه ی عشق عالم همه مست اند در میخانه...

دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانماز چه با دشمن جانم شده ام...

در گلستان نگاهت سوختم زیبای مندر غم بزم وصالت سوختم زیبای من...

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص ِ پُرشور ِ نسیمم میشویگاه گن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط