دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
دم به دم حلقه ي اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگي و تاب و توانم
كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست ؟
آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم
مرغكان چمني راست بهاري و خزاني
منكه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست كه تا قطره ي اشكي بفشانم
ترسم اندر بر اغيار برم نام عزيزت
چه كنم ؟ بي تو چه سازم ؟ شده اي ورد زبانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
دم به دم حلقه ي اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگي و تاب و توانم
كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست ؟
آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم
مرغكان چمني راست بهاري و خزاني
منكه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست كه تا قطره ي اشكي بفشانم
ترسم اندر بر اغيار برم نام عزيزت
چه كنم ؟ بي تو چه سازم ؟ شده اي ورد زبانم
۳.۰k
۱۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.